Thursday 29 December 2016



دستانم می لرزند در آغوش تو
قلبم به لحظه آخرخود می رسد
تنها لحظه وجودم با تو
می شود التماس خوابی قشنگ
ودرویایی که به رنگ آبی است
گیسوانت را در بادشانه خواهم زد
من با قلب بلورین تهی
در هوس تو می شکنم
پس بدان لحظه رفتن
شاید نپرسی مرا
وقتی ازکنارمزارم می گذری

Saturday 24 December 2016



ای سایه های به دنبال سایه بان
ای سایه های خسته از دیده بان
برفرق خودنزن تیغ ترس را
جایی برو که آسمانش گرفته است
نوری نیست ترسی نیست
توهستی وخودت
ای سایه های من بخندید
امشب ماه گرفته است
بیا با من در رقص اعتماد و
بمان تا صبح به رقص من
دیگرنترس از دشنه های آفتاب
که همه جا بدنبال توروانند
لبخندبزن به ساده گی قلب من
وقتی می زند هم نفس با تو تک تک تک ...
تازه می فهمم تک وتنها با تو هم دردم
ای سایه های من در مرگ من بخوانید
سرودی که هنگام باران
احساس قشنگم خیس خیس شود ازاشک احساس
ای سایه های من با من بمانید
می ترسم از دشنه های پنهان
می ترسم
به خدا می ترسم از بشر

سایه های تنها شعری از حاجی اقا

Friday 23 December 2016



برهمه دل های شکسته
ریخته اند خون دلی بانفرت
می گریزم از دل های خونین
تا نگه دارم دل پاکم
هرچه برمزارت می نویسم عاشقی
باز با طعنه سکوت تو
می شمارم ضربان قلبم را
این شب تو چقدر طوفانی است
آنچنان پرمی کشد مرغ سرگردانم دراین طوفان
که مجالی ندارد برای خود
ای مصیبت برو برو
چه شب های بدی است
غم هایم پایانی ندارند....
Added: Sat, 26th November, 2016


قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
و می دانم دل طوفانی من
خواهد بردقایم را به سفر
جای دوری که درآن شب نیست
ترسی نیست مهربانی است
من به اندازه بال مگسی بی جانم
سفره ام خالی از لطف خداست
مهربانی همه در خواب من است
تا به اندازه غم هایم
بریزم اشکی چوباران
قایقی خواهم ساخت
تابدانی خواهم رفت
سفری دور که در آ ن پری دریایی
می بوسد گونه های غمگینم را
چه نسیم سحری می آید
اگراز خنده تو سازقشنگی بزنند
دل عاشق به رقصی همه شب
مهمان ماه خواهد شد
باید امشب بروم
قایم بسته سفر
دل غمگینم لب حوض
افسانه می بافدباگیسوان تو
بایدامشب بروم
من سرگردانم
قایم خسته زتو
باید امشب بروم
خسته از طوفانم
فانوس دلم می میرد
طوفانی درراه است
طوفانی درراه است....
Added: Fri, 25th November, 2016


بایدبروم
درغباری آلوده به تنهایی
براسب خسته از جاده سرد
ره توشه ام محنت بیماری ها
درفضایی گیج مه آلود
این سفر مال من است
پس بایدبروم

مدل دوم

سرد وجود من در طراوت تنهایی
نشسته در انتظار تو
ازهررهگذری می پرسم عشق
طعنه می زند و می گریزد
انگاری دراین شهر احساسی نیست
من هستم وخاطرات تنهایی

مدل سوم

بس است دلبری با موی سپید آرزو
در چلنگر خسته دل بیمارت
اگرتورا قاموسی بود در فلق
می پرستیدند ستاره های قهرمانت را
درشبی خوش که پیوسته ماه از آرزوها
بوسه می گیرد از من تنها....
Added: Wed, 23rd November, 2016


من گناهم این است
که فرزندآدم وحوا هستم
اوکه سیبی دزدید به غلط
نان ناپاکی خورد
تاروزگاری برادربریزد خون برادر
من گناهم چیست
فرزند آدم وحوا
قربانی یک اشتباه
من نه گرگم نه پلنگ
نه قفس دارم و نه صیادم
نه شیادم و نه بدایمانم
پس گناهم چیست
شدم ساکن خاک
اسیر خودم وچشم های ناپاک
من گناهم چیست
ای آدم توشکستی احدی
من هنوز
ادم غمگینی هستم
که گرفتارزمین است....

درخیال آرزو دیدم
سیاهی شب و کلاغی که نشست
بربام غمگین دلم
قطره قطره آب شد برگونه های من
احساس وجودم
من ماندم و کلاغ شوم سیاه
من ماندم و شب
دستانم راحلقه می کنم گرداگردآرزو
می گیرم بوسه ای از خیال
می پرم در دریای عشق
من وپری دریایی قشنگی
که می لرزاند شعرهایم را
خون می چکداز دیگان قلم
بربستر خاطرات کاغذفرسوده آرزو
دیگر آرزوی ندارم ای شب
می ترسم از کلاغ های درکمینم
برو برو دور شو زمن
در آرزوی پلنگی هستم
تا پنجه در پنجه های من
بترساند دل شب را
و اسبی زیبا تا بتازد درباد
ومن درباد آرزوی خیال اسب خود
نفسی تازه کنم بوکنم شقایق صبح
لبخدمیزنم برنیلوفر گذر
درباغچه خیال انگیزم
برو دور شو ای کلاغ شب
دور شو زمن
شعر خیال انگیز حاجی آقا
....
Added: Sat, 10th December, 2016


Submitted by
من دراین شهر غریب
که به دنباله عشق ابدی متصل است
و هوایش به پاکی شهری است
در رویای هوس
پی فانوس محبت همه جا جارزدم
دیدم پنجره به گل گلدان حقیقت خندید
مردم شهر برای شب من فانوس حقیقت ساختند
و سازی از نی تا به همراه هوس های دلم
بنوازم سرودی از عشق
جریانی که با سبزه دل آشنا بود
بوی عطری که به پروانه تنهای هوس اوج میداد
مردمی که همه خندان بودندو نان شب شان پاک تر از آب زلال
وزهم نمی دزدیدند احساس غلط
درپس جاده تنهایی من شهر عجیب دگری است
من دور شدم از این شهر سیاه
با فانوس هوس و سازی زیبا
من دور شدم با برگی درباد
که دلم باز شود و سلامی بدهم
وسپس افسانه شوم
آرزو فکر عجیبی است
مثل قلبی پاک
یا کودکی کنجکاو
نردبانی آبی و بلندکه به ماه می خندد
من ازاین شهر قشنگ
قصه پردردی دارم
که تورا وسوسه خستگی های خودت خواهدکرد
انتظاری ازاین صبرکهن نیست
مگر مرگ فانوسم در صبح سفید
با ... آرزوبرخاکم....
دیگر به هیچ عاشقی نگه نکنم
بااین جامعه دریده خطر نکنم
دروصف مه رویان رنجی کشیده ام
ساقی بریز باده تا حذر نکنم
دردین ما کشتارعاشقان خطراست
گربوسه ای دهی قسم که سفر نکنم
بی محنت دلم به جنگ دیوتو آمدم
تا نعش خودرا به دست خود کفن نکنم
انجام کار من ازعاشقی شکستن بود
باقلب شکسته ام هرگز سفر نکنم ....
Added: Mon, 5th December, 2016


زندگی سخت است مثل فولاد
اما فولادهم در گذرزمان می پوسد
تنها الماس است که می ماند
چون شفاف وپاک و کیمیاست
بگذریم ...
شعرهم خاطره ای است
مثل رودی جاری
زمیان کوه های بلند احساس
وزمانی که به آبشار تفکر برسد
می شودعاشق می شود آزادمی ریزددرباد
قصه ها سرد و پریشانند
یا که افسانه دل هاهستند
قصه های من تو قصه تنهایی ماست
وپریشانی دل
مثل ریزش از آبشار بلند خواهش
ورسیدن به دریای امید
آدمی حس عجیبی دارد
گاهی مهمان خدااست
در خلوت عشق
گاهی هوس دارد و عاشق پروازاست
تا بداند پشت آن کوه بلند
که بهارش سبز و آسمانش آبی است
چه کسی سفره زیبای خِردراپهن خواهد کرد
به نیاز مردم ...مردمی خوب
مردمی با نفس گرم وفاداری ومهر
من دراین افسانه تنهایی خود
می نوشم هوس از نقطه عشق
می پرم با قطرات باران
ازاین آبشار بلند خواهش ....
Added: Mon, 5th December, 2016



دلگیرم پری ها
دلگیرم پری ها
ازاین شهر بیزارم آسمانش گرفته است
دلگیرم پری ها
فاصله ها بوی بدی دارد
و سنگ صبورم من خسته از فریاد
دل گیرم پری ها
ازاین نعش آلوده آدم ها
من مانده ام و نگاه سرد آرزو
به هر درختی تکیه می کنم
آلوده تراز دیگری است
قسم به خاکی که آدم ازاو آمد
خسته ام پری های نازنین
در این جنگل وحشی
پیراهن شقایق ها راآلوده می بینم
زبان مار در قفس دل پرورش می دهند
آدمهای جنگل سیاه
پری های مهربان
هرگز به زمین باز نگردید
می ترسم دامن شما هم آلوده شود
بخوابید در آسمان خیال من پاک
تا خسته از نگاه راهزانان دل نباشید
مرگ من نزدیک است
دیدار مان در آسمان پری های مهربان

Added: Sun, 4th December, 2016



خانه ام سرد و تهی است
مهربانی همه شب آویزه افکار من است
آرزو هایم نشسته لب حو ض قشنگی
که هوس دارد با ماهی تنها سخنی باز کند
مادرم خفته در خاک و زمان
زمان نامردی است بس می سوزاندم
حرفه ام نقاشی بود
رنگهائی همه سردبرلب ذهنم خسته
و امیدی خسته ازکیفین انسانی
می دانم قصه ام دردناک است
آموخته ام رنج سخن های سراب
پوچی فاصله هامیان من و تو
شعر هایم چه عجیب
خاطراتم چه غریب
پپای این سرو بلند قامت مرد
هیچ حرفی برای دل زیبای تو نیست
روشنی در کاسه فقرمدرخشد
صدفی خسته ز لاک تن خویش است
مهربانی کجااست
تا تن خسته خویش را بشویم در آب....
Added: Thu, 1st December, 2016



پروانه زیبا دورشو دورشو
ازشمع فریب کارسرزمین من
پروانه زیبا عاشق بمان
در کنجکاوی باغ آرزو
پرواز کن به رسم دلبری
درحس لطیف آفتاب
من نیزبه تماشای رقص تو
در شعبده بازی بادآرزو
حس می کنم ترا حس می کنم ترا
شاید پریدن تو دردی کم کند
ازپیکر زخم خورده ام
شاید هوس کنم پرواز کنم بادوبال آرزو
حسی قشنگ در زیرکی نگاه تو است
من افسون آن نگاه و غم تنهایی خودم
هرچند مرام نیست پروانه را زدن
اما شمع حسودی است در دستان بی خرد
دور شو از این دیار من
دور شو از این خیال من
من با طلسم جادوی خنده ات
جان می دهم در سیاهی شبم
من راببر ای پروانه قشنگ من
من را ببرازاین شوره زار ....
Added: Thu, 1st December, 2016


مارادر انتظاربوسیدن قلب خورشید
می سوزانند به انتظار دیدنت
همچون کبوتری که صبح آرزو
پر می گشایم گرداگرد یادتو
من می شوم خجل از دوریت رضا
دیدگانم گواه داستانی دیگراست
ازشوق بوه بر زیارت روی تو
پر می زنم همچون کبوترت
بایاد قصه های مادر در شبی دراز
گل دسته های ایمان وآرزو
جان می دهم نفس به نفس
درشوق بوسه ای از قدم گاه تو
من مانده ام به آخرین آرزو
پرمی کشد کبوترم در آسمان تو
شعر کبوتران امام رضا حاجی اقا....
Added: Wed, 30th November, 2016


کوچکترکه بودم در آغوش آرزو
براسب سفید پاکی قلبم می تاختم درشبی سیاه
مادر دوان دوان دنبال من
اشک های اوقطره قطره جاری ازشوق آرزو
من در آرزوبودم واسبم ترانه جو
با خواب خوشی پرمی کشیدم به هرسو
هم چون پرنده تنهای خستگی
آرام گشتم بردرخت آرزو
خواب قشنگی بود
اسب سفیدمن اکنون بیمارترازمن است
شب که می رسد وجودم زکینه فراتراست
دزدان دل برده انددل پریشان من را
من ماندهام و اسب بیمارم
در هر گذر چوبه داری نشسته است
این اسب سفید طاقت غم ندارد باز
خوابم نمی برد
من مانده ام و اسب بیمارم
هرلحظه می گذرد غروب غمهایم
من را به انتظار تو بازخواست می کنند
آنجانشسته ای برابرهای آرزو
من مانده ام با چشمان غم آلود اسب من
پایان من من نزدیک است ای هوای خوش
پر می کشم به سوی توبااسب آرزو....
Added: Tue, 29th November, 2016


دلبری های دلم دل می ربایدازدلم
با چنین نازی چرا٫دل ربایی می کنی
شیوه مردانگی درعشق ودرطنازی است
پس چراتا می روم هی بی فراری می کنی
بوسه ای برلب اگرمهمان ماباشددمی
درخیالت بالب خسته چه کاری می کنی
من ندانم شیوه نازتوبا آن دلبری
بس کن این عشوه را کارحرامی می کنی
می کشی هردم مرا باتیرنازو عشوه ات
روز وشب درشهر می گردی بی قراری می کنی
واعظ این شهر گمراه سحروجادوی تو شد
دین من رفت از صوابم این چه کاری می کنی....
Added: Mon, 28th November, 2016


شب شعرم خالی از لطف است
گناهم درک انسانی است
همه درخواب می بینم
که قدرت درچکمه های خودمی کارند
نه بذر عشق و زیبایی
همه ترس می بافند به دارقالی خویش
دراین شهر آشوب زده نامرد
نمی پرسند حال همدیگر
عصا از کور می دزدند
به هر کوی که گذر کردم
تنی رنجور می بینم نفس درسینه دارد
می ترسد از هوای بد
از دل های کور از سایه های ممتد
گرفتار شب شعرم
نمی دانی درونم چیست
شعله ور در آتشی هستم
که می سوزاندم امشب
که می سوزاندم هر دم....
Added: Sun, 27th November, 2016


قلب های سنگی ودل های آهنین
مردمانی خسته ازبی داد زمین
بس نگاه سردمی بینم وکلام دروغ
می شودآسمان آفتابی من پرزدود
می رود آدمک برفی دلم به فرار
ازگرمای پرسش هایی بی جواب....
Added: Fri, 23rd December, 2016


چه خطی می کشدرنج های من
برقلب درد آلود تو
وقتی نگاهم برقلب خط خطی توافتاد
شرمنده شدم از خط های خودم....
Added: Tue, 20th December, 2016

خیلی دلم گرفته از نجابت آرزو
وقتی با خنده دلش گفت می رود
من در حیرتم گناه من چه بود لمس
پرواز آرزو در گیسوان قشنگ تو
می لرزاند دل ظریف انتظار من
این واژه هابرقلب شکسته ام
حک می کنند داستان نبودنت برقلب شیشه ای من
این لحظه پرواز آرزو بامن
می رقصاند دل جادوگر حسود
دستان ظریف تو در دستان من
من می دوم با خیال آرزو
برگشتن ازاین سفر رویایی
با بوسه ای از لبان خیال تو غیرممکن است
نم نم زمزمه های شبنم نگاه تو
برسطح تماس گل برگ زندگی
امشب با پریان خیالم خواهم رفت
در خاطر و آغوش گرم احساس تو
شعر تقدیم به همه عاشقان
حاجی آقا....
Added: Fri, 16th December, 2016

شب آمد و چهره غمگین مادردرتابش ماه
دیدم مادرخیال من داستان بلندرنجایش را گفت
من رو به خیال آرزو
گفتم خدایا نگهدار مادرم باش
چه درخیال آرزو نمی پرسند مرگ مادررا
براین گونه های سرد من نشسته است
نم نم داستان تنهایی ام
به قلب لرزانم که خسته است
می اندیشم چه می کشد از درد
اگر مادر بود و لبخندی دوباره برلب داشت
خسته از تو ای شب سیاه
می بندم خاطراتم را بر کوله بارغم
دور می شوم از پرسش های عجیب
در دل تاریکی شب
برگونه های سرد من باز
می نشیند شبنم آرزو ....
Added: Fri, 16th December, 2016



    رفتم به خیال قصه تنهائی خود
با حضور درد
پرسیدم مهربانی را
در تماشای بهار خودم
ناگهان شکست رویایم
شا هد رفتن تو
مرگ پلنگ در تنهایی
نرو نرو ای هم نفس ای وجود من
ببین شکستم ذره ذره در خود
پرنده بودم در خیال پرواز
ماهی تشنه در آب
خسته در خیال در انتظار پرسیدن
چه شد آرزو هایم مرد ند
ماندم در انتظار رفتی تو از خیال
بودم اثری در زمین خشک
نه بارانی دیدم نه عابری
بادی وزید و من رفتم
تا زمان خسته بودن
در کنار نعش پلنگ ....
چه سخنی داری ای دل
پر ازغم است خیال و تاروپد دختر شب
هرچه می نوازم هنوز باقی است حکایت تو
دیدم قطرات اشک ازچشم خورشید می ریزد
طعنه سرد خودخواهی غروب ...می ترساند ماه را
سردی شب های تنهایی
فهم خفته ترسیدن باد از وزیدن
چه شد که سرما امد
زمستان شد و قامت ادمی یخ زد
به شب طعنه زدم..گلایهاز طوفان کردم
در اخر این شعر ستاره یخ زد و مرد....
من خسته وتو مانده در خاک زمین
فرصت لحظه بیداری خواب
می بینم نقاشی می کشد رویا برباد
نه رقصی دارد شاه پرک بردل گل
می ترسم از لحضه های تنهایی
از حسادت از مردانی که درتاریکی
می زنند قلب سفیدم را به تاریکی لجبازی ها
شب های بلندنزدیک است
شاید بتوانم از لحظه های دل خود دور شوم
بروم ان بالاتر پیش مقدار هوس
نفسی تازه کنم پای ان رود بزرگ
وبشویم غم هایم را در دل ماهی سرخ
چه هوس هایی قشنگی دارد خورشید
در رقص مهمانی اب
ومن اینجا پی تو هوس بوسه داغی کردم
تا هیچ شوم دوراز فاصله ها....
درفاصله ها گم می شود ایمانم
با خیانت انسان برخود
به دشت انتظاردعوت می شوم
کناردرخت افسرده تنهایی
مرا فانوسی نیست در شب
گرگ ها در کمینند
به صبح قشنگ خدایی بایدترسید
ازاین دیار دزدان مهربانی
ازاین جلادانی که برسرپول قهقه می زنند....
اگربه عمق زمین می روی
با چراغ اعتمادنرو
اگربه جهان دوری سفرمی کنی
چمدان ایمانت را نبرباخود
می ترسم دزدان شب
ببرند ایمانت را....
یادت باشد در انتظار عشق
با دسته گلی سلام کنی
یادت باش با بوسه ای قشنگ
یادی از دل مهربان کنی
یادت باشد اگر باران باریددردلت
چتر صبررا باز کنی
نترسی از شب
با چراق ایمانت قدم بردار
یادت باشد کوله پشتی معرفت را برداری
ودرمسیر زندگی به هرکس رسیدی
لقمه نانی بدهی
یادت باشد دنیا مال تو نیست
کودک یتیمی نوازش کنی
یادت باشد وقتی به ده بالا رفتی
کمی هم مشک مادر طبیعت را بزنی
تا خوب پر چرب شود
تا خوب گاو مش حسن علف بخورد
تا خوب اسمان بخندد بر ما
یادت باشد هستند ادم های بد
اعتمادنکن می برند ایمانت را
یادت باشد من هم هستم
فقط شاخه گلی بیار
تا بدهم به دختر زیبای ارزو....
در بادجستجو می کردم عشق را
گفته بود می اید بانسیمی
هرروز دیده گانم مرطوب بود
قلبم در انتظارت می لرزید
گفته بودی مهتاب را دوست داری
هرگز سگی را باسنگی نمی زنی
من می خندیدم به افکارت
گفته بودی ادم های بدهم هستند
اب قاطی شیر می کنند
دروغ می گویند غیبت می کنند
ومن باز می خندیدم
اما چرا رفتی
هنوز افکارت برگل ارزوهایم
همچون شبنمی تازه است
چرا....
بلند شو نگاه کن ببین سبزه می خنند
توهنوز در خوابی
باورم نمی شود لاک پشت ها هم بخوابند
راستی چه لاک قشنگی داری
درامان نگه میداردتوراازتهمت
محکم است اگر نامردی ازپشت
خنجری بزند باز تواسوده هستی
من به حسادت می کنم
چه زیبا وبا وقارقدم برمیداری
بارها دیده ام مردمانی خودپسند
مانند خروسی خنده دار
بیا قدم بزنیم
سبزه ها بوی خوبی دارند
با تو احساس حقارت نمی کنم....
دست در دامن دلت دارم
برنشان ارزوهای خورشید
چون گرم است احتیاج است
در من یخ زده بیمار
صدایم کن با گرمی نفسهایت
میان بازوان گرم خورشید
حقیقت را نمی فهمند
همچنان دشنه در دست دارند
سایه هایی که در شب دنبال تومی ایند
توترسیدی از این شب
اغوش گرم خورشید همچنان باز است....
فرصت از دست می رود شاید
بخوانم نغمه ای خوش
به روزی که پس از مرگم
بخوانند کودکان باشادی خود
اگر ما در سیاهی پنهان می شویم
ترس از سیاهی نیست
زمان با ما چنین رفتار خواهدکرد
اگردر کاسه درویش نوری نیست
گمانم دزد شب جایی پنهان است
به هر منطق می گویم سخن با تو
باز لبانم می شودخاموش
چه باید گفت از سرمای سردابم
اگر سردر گریبان دارم هردم
حقیقت پشت ماه درشب پنهان است
زمین در التماس نوری بس ماجرادارد
دلم غمگین اشعار ان پیری است
که با جام زهر می نویسددفترشعرش
بخوان شعری تواز دل
مپرس من را چه دینی دارم و منزل
نمی بینند در دامی می دهم جان
که جانی نیست با من در دم اخر....
Added: Sat, 15th October, 2016


صدای پای بهار می اید
ادم دلش می خواهد
گلی بچینداز باغ عشق
وصورت گل سرخ را انقدربشوید
دررودخانه ای گلگون می شود
ومیرود و میرود تا ان جایی که
که می گویند کربلاست
دلم می خواهد مردمان انجاببینند
شاید کوفیانش شرم کنند ازخیانت خود
اما بوی بهار می اید
وگل سرخ در دستانم که
به رنگ خون نزدیک تر است
لبخندی می زند به من به نام حسین
من می فهمم ازاده گی چقدرزیباست
چقدر مردانگی عظمت دارد
چقدر ظالم حقیراست
چقدر من عاشق هستم....
Added: Thu, 13th October, 2016

مراقب باشیم لحظه های ما را می دزدند
و با آن طناب ما را می بافند
مراقب باشیم تکیه بردیواری ندهیم
مگر اواره شویم
خوب نگاه کنیم به غروب
آنجا که نفس های خورشید پایان می گیرد
میروم تنها سر قبر مادر
چشمانم مرطوب است
مثل زخمی که بدون مرهم مانده بادرد
مراقب باشیم اینجا آدم هایش عصا از کور می دزدند
اگر زنی تنها شود
وای برما چشمانمان چقدرناپاک است
هوای شهری دارم پر از پروانه پر از پرواز
پر از گل های صفا با مردمانی عاشق ....
Added: Sat, 8th October, 2016

باید خواب سحررا بیدار کنم
وبه اندازه وجدان بشر نان ببرم
باید بپرسم از قانون خدا
مهربانی دوست داشتن عشق زیبایی را
نروم کوچه بالاتر
بفروشم به غلط نان الوده خود
باید از قانون طبیعت از سبزه باغ
باید از خوشه انگور از حوصله روستایی
باید از انها اموخت
نرفت دکان غریبی که می فروشند
دوغ را می فروشند به جای نان شب تو
پس چه شد ان حول ولا قوة الا بالله
پس چه شد من ادم اشرف مخلوقات
شدم نوکر خاک
شدم محتاج دزدیدن نان ....
Added: Sat, 8th October, 2016

مبارکش باشد چون زن ایرانی است و پر تلاش و مایه افتخار ما ایرانی ها....
Added: Sat, 8th October, 2016

رعدو برق می زند براین خرمن سوخته
عجب صبری دارد کشاورز مهربانی ها
در مرگ زندگی
گناه ماهی در سادگی اش بود
اگر پلنگ می شد ادم هااز او هم می ترسیدند
اگر پروانه خفاش می شد
زیبایی هم بدون معنا می ماند
همه در فکر بارانند من هم هستم
تا رخت تنهایی ام را در اب تازه کنم
شاید عاشق شوم داغ شوم بفهمم ایمانم را
و اگر می بینم گنبد مسجد صدای ندارد
می دانم کبوتر ی مرده است
دیگر زندگی پرواز نمی کرد
پس چه شو من تنها شدم
در هوس خوابیدن زیر باران
شستن ایمانم دراب
شاید امروز پرواز کنم
تا بران گنبد سبز باز کنم ایمانم را
شاید امشب بروم تا خفاش درخواب است
و شب نمی فهمد معنی پرواز را
این همه شب این همه ترس
بودن و زمان را اندازه گرفتن
باید امشب بروم
تا شب در خواب است....
Added: Fri, 7th October, 2016

هر چه سنگ است در ده بالایی ها
می زنند بر ان زاغ غریب تنها
هرچه نفرین زنان بیوه به دل دارند
می نویسند برکاغذی و می سوزانند
به نام ان زاغ غریب
دلم سوخت رفتم و رفتم و رفتم درخاطره تنهایی
تا به زاغ پیری رسیدم تنهای تنها بود
پرسیدم زاغ رابخت بد سیاهی را
پرسیدم نفرین بر شب چیست
و چرامردم از تاریکی می ترسند
زاغ پیر خندید و پرید و رفت
من ماندم پاسخ هایم که بی پرسش ماند
نکند من خرافاتی شده ام
نکند بیمار شوم بال دل تنهایی خو
سنگ در خاطر خود می زنم بر شیطان هوس
نکند خواب بمانم و کمتر پرواز کنم
مثل زاغی که کنجکاو زمان است
نفرین شوم
نکند باز تنها شوم خواب دوستی را ببینم
که فانوسی می خواهد قطاری را هوشیارکند
نکند داد بزنم مردم جمع شوند وبخندم برخواب
دیدم چوپان دروغ گویی هستم که هنوزم تنها است
دیدم کلاغ تنهائیم به ارامی پیرمیشود ومی میرد
اما مردم هم چنان از تاریکی می گریزند....
Added: Thu, 6th October, 2016

رفتی
اما بدان دل من شکست
بیشتر یادت هست من وتو
ماه محرم بود میرفتیم
به تماشای دل های باصفا
علم ها چه قشنگ بودند
بوی مسجد می امد
انجا صفارا با استکانی چای می دادند
خیلی هوس می کردم مثل کربلایی باشم
ساده وصمیمی
آه چه بوی خوبی
برنج نذری دارند
هوس می کنم پاک شوم وضو می گیرم
من هنوز کوچکم مادر
هوس می کنم بیرقی را بلند کنم
شاید گریه کنم زنجیربزنم
اما تورفتی محرم دیکر محرم نیست
زنجیرها همچنان درکمدمانده است
مثل دل من در ارزوی پریدن
کربلایی هم نشدم
چقدرفاصله افتاد میان ما
من ماندم و ماه محرم و تنهایی ....
Added: Tue, 4th October, 2016

هزارنکته باریک در این ماجرا است
تو نفرین نکن زمانه را
من این برگ لرزان پائیزم
در انتظار سقوط سرد
با اولین بارش برف ناامیدی
گم می شوم در کولاک تنهایی....
Added: Sun, 2nd October, 2016

پروانه دلم پریداز شاخه های تو
برنسترن ارزها
چه معجزه می کند نوازش گل
به فصل پریدن عاشقانه دل ها
هنوز هستم در کنارتو
اما می ترسم از نگاهت نسترن....
Added: Thu, 29th September, 2016

درتمام زندگی دردهایی دارم
که پنهان از نگاه تست
پس چرا رفتی
اکنون من و یاد تو و دردهایم
می پیچندبروجودم چونان پیچک وحشی
عزیز من چرارفتی
سنگ می زنم براین کلاغ شوم
بداوازی دارد
می ترساند مرغ زیبای دلم را
می روم تنها با درختی که اوهم تنها است
می گویم داستان دلم را
ناگهان کلاغی امد و.......
شاید امشب هوس بوسه کنم
در رویای دیدن تو درباد
شایدامشب بروم بابادبهاری
درکنارابرها نزدیک ان ماه قشنگ
وبپرسم زمین را ازعشق
شاید امشب کتاب شعرم
خجالت بکشداز طپش قلب قلم
من نمی دانم حقیقت چیست
وچرا کودکی دنبال پدر می دود دربازار
این همه دقدقه در افکارم چیست
عشق است یا بوسه داغ
خوب اگر سبزه ها سبز شدند
اب حوض هم مهربان است با وقت وضو
دیگر نباید پرسید همسایه بالایی را
که چرامی خندد
روی بام ان کلاغ پیر
اوهم می خندد بر صابون لب حوض زمان
پیرتر می شود شاید صدسال است
می دزدد صابون و باز خندان است
افکار عجیبی دارم
شایداز خوردن ان سیبی باشد
که زن همسایه به بی بی بخشید....
Added: Thu, 13th October, 2016

عشق یعنی سکوت
ملاقات دل با هوس
زودتر می امدی ای عشق
قرار ملاقاتمان چرابه هم زدی
عشق یعنی ایمان
به داشتن تنها ارزوی خوبی ها
انجا که در جریان بودن وزندگی
می فهمی توهم هستی باتمام وجود
اما نفرت نمی گذارد دلت پاک شود
مگر در رودخانه حقیقت غرق شوی....
Added: Sat, 24th September, 2016
چه صفایی د ارد دیدن پرواز پرستوها
چه قشنگ است یک غنچه گل سرخ
زیرباران وقت شبنم
پرسیدن عنکبوتی که پنهان از چشم
من را می بیند
همه احساس بودن در من اینجا
بوی نعنا هم مثل احساس دل است
خانه ها گرم سفره ها رنگ مهربانی
خسته گی های من می خوابند
با نوازش بیداری اشتیاق
چای داغ و همسایه خوب
شهر خوشبختی این جا است....


دیدم در انتظارشب
من ماندم و ماه
قاب عکسی دربغل دارم
دیدم ستاره گان می خندند به من
ناگهان بادی وزید و من رابرد
آنقدربالارفتم تادیگر هیچ نبود
کنارستاره ای نشستم
قاب عکس نازنینم را بخشیدم به ستارگان
و پریدم با باد
دیدم کبوتران می خندند
مردم شهر نماز می خوانند
و درسفره هایشان نانی است
دیدم مادر می بوسد
قاب عکس شهیدش را
به آسمان نگاه کردم
ستاره ای خندید و چشمک زد
من چه باغرور هستم
اینجا وطنم ایران است
خاک شهیدان
افتخار ستارگان
دستانم روبه آسمان
ماه را صدا زدم امشب
مهمانی نمی خواهد
لبخندی زد و گفت
تبارک الله احسن الخالقين
من چه خوشبختم
آسمان مال من است
غروری دارم چو ن پهلوانی پیروز
بر دیو سیاه زشتی ها
می تازم با رخش سفیدم
می نوازم برگ درختان آرزو را
تا با صدای عشق آن
همه بیدار شوند امشب
تابدانند مادری قاب عکسی دارد
درآغوش افتخار....
Added: Tue, 8th November, 2016



در رفتن شب چه کنم
من با ماه آرزو
با صبح قشنگ
چه بپوشم از گذشت زمان
در نامه های نوشته به آرزو
قطره قطره خونم شاهداست
که هرگز به صبح اعتمادنمی کنم
من مانده ام با چهره خندان ماه
رقص می کنم با گیسوان آرزو
اعتمادم بریده شد ازصبح
زبس دشنه خون آلود دیده ام
فریادمی زنم به شب
می کوبم صورتم را به ماه
می پرسم ماه را
بس است بس است
تونزدیک تری به خدا
بگو بس است بس است
سیلی محکمی می زنم به ماه
اما درخیال شبم
خون می چکد از ستارگان
با صدای مادر برمی خیزم
چه کابوس بدی بود
ازروی طاقچه عکس آشنایی را برمی دارم
بوسه ای می زنم
مادررا درآغوش می گیرم
من هنوز هستم
صبح قشنگی است
می روم لاله ها را زیارت کنم....
Added: Sat, 5th November, 2016


در رفتن شب چه کنم
من با ماه آرزو
با صبح قشنگ
چه بپوشم از گذشت زمان
در نامه های نوشته به آرزو
قطره قطره خونم شاهداست
که هرگز به صبح اعتمادنمی کنم
من مانده ام با چهره خندان ماه
رقص می کنم با گیسوان آرزو....
Added: Sat, 5th November, 2016


برپایه عدالت داستان راستان
راست گویان شهر من همه
حلق آویزند در میدان قلب من
دراین حکایت تشنه به خون
هر واژه قلم به شوق عدالت گریه می کند
دینداری من گرچه به شک می زند نفس
بیدار باش عزیز دلم
داستان تو هنوز باقی است
برپرده اتاق کوچک خاطرات من
آن پنجره خسته از انتظار
می بیند مردی در انتها
ایستاده در افق به تماشای آرزوست
بااین داستان راستان و دستان بسته
زهر قلم به جان دلم کبود می شود
انگار خفته بودند جادوگران شب
از ترس نگاه تو من کجا فرار می کنم....
Added: Fri, 4th November, 2016


گیسوی تورابه غم اگر شانه زدند
این قلب خراب به تیرمیخانه زدند
در مسند عاشقان دیوانه مست
هربوسه به حال مستانه زدند
مارانفسی بودوجام شرابی دردست
دیدم همه را به تیر میخانه زدند
باماتونشین ودل به طوفان بسپار
یک جام بنوش و فریادبراین بام بزن
حاجی گذرعمر تو درعشق وهوس بود
مست باش وبه معشوقه خودداد بزن ....
Added: Thu, 3rd November, 2016


فردادر واژه های انتظار
در کلام خاموش دلم می پرسم
لحظه های محبت کودکی را
وترس از انتظاری بلند
که حقیقت پنهان برملا شود
نه توباشی و نه شیطان فتنه گر
ترسم اگر فرو نسشت
لاله بردامن صحرا می بینم
و مهربانی اندیشه پاک
به اندازه تحمل خوبی هایم....
Added: Tue, 1st November, 2016


حلوزن گوشه گیر بود
ترسو و از آوازقناری هم حتی می ترسید
دیدم رهگذری گذشت و حلزون راله کرد
هرگز نمی پرسند حال ما را
حتی حلزون های خیال اشعارم
به کندی شعرم طعنه می زنند
و می پرسندچه در پوسته خود پنهان دارم
زدست حوادث بدروزگار
صدای تکفیر و تنفر و تقدیر
این چه خیال پیچیده ای است
که قامت سرورا خم می کند
به تندی تهمت زبان تو
با مرگ حلزون دلم
با خنجری درپشت چه کنم
در دستانم حلزونی را
پنهان می کنم تا بداند مهربانی چیست
چون قلبم جایگاه ترانه های خیال است
با این قلب شکسته چه کنم
با این ترانه های خیال انگیز ....
Added: Mon, 31st October, 2016


درداستان مردان نامرئی
مراقب سایه باش
درپیچ وخم هرگوچه ای سایه ائی
با دشنه ائی در دست
در اتظار تست
مرگ سرخ پرنده نزدیک است
پر می زنددرقفس تنهائی
دلم اشتیاق رفتن دارد
اما این زنجیرها نمی گذارند
فریاد می زنم فریاد
من ازسایه ها نفرت دارم
پیچک دلم می پیچد در آرزو
سبز می شود خیال من از خاطرات تو
دریای طوفانی وجودم عصیان می کند
اما این پیر دریا
قایق شکسته اش هنوز استواراست
می دانی چه می گذرد برمن..
باورت می شود خواب گیسوان خورشید را
اما هنوز می ترسم از سایه های پنهان
از شب از تاریکی..
اگر چراغی داشتم از شهامت
می رفتم و می رفتم و می رفتم
تا ته خط این ماجرای خواب آلود
می پرسیدمت از گیاه سبز احتیاج
از نور فانوس کوچه تنهائی
افسوس ازاین شهر و ازاین ترس....
Added: Sun, 30th October, 2016

درداستان مردان نامرئی
مراقب سایه باش
درپیچ وخم هرگوچه ای سایه ائی
با دشنه ائی در دست
مرگ سرخ پرنده پر می زنددرقفس
دلم اشتیاق رفتن دارد
اما این زنجیرها نمی گذارند
فریاد می زنم فریاد
من ازسایه ها نفرت دارم
پیچک دلم می پیچد در آرزم
سبز می شود خیال من
دریای طوفانی وجودم عصیان می کند
قایق شکسته ام هنوز استواراست
اما هنوز می ترسم از سایه های پنهان
اگر چراغی داشتم از شهامت
می رفتم و می رفتم و می رفتم
تا ته خط این ماجرای خواب آلود
می پرسیدمت از گیاه سبز احتیاج
از نور فانوس کوچه تنهائی
افسوس ازاین شهر و ازاین ترس....
Added: Sun, 30th October, 2016


همه اش هوس بود
دراین گذر پیری و تنهایی
چمدانم رابرمی دارم
درسفری با بال های آرزوهایم
ازپنجره قطارحسرت
به دامنه وسیع مهربانی خاموش می نگرم
آن دوردست ها کوه حقیقت ازمیان ابرها پیداست
صدای بیداری بوق قطار می گوید
بیدارباش به مقصد رسیدیم
ازنردبان کوچک اعتماد به تو
به سرزمین دیگری قدم می گذارم
هوای دلپذیری دارداین شهر
کلاغ هایش سفید سفید هستند
تو به دیدنم آمدی و مرا بوسیدی
بوی عطر خوش زندگی آمد
قدم زدیم دیدم دیواری نیست
ترسی نیست باغبان سیبی را تعارف کرد
دیدم زنبوری با پروانه ای می رقصد
روباهی با خروسی بازی می کند
سگی نجس نیست و کسی
سگ ها را نمی کشد
بالای تپه دیدم درختی تنها بود و
میوه اعتماد می بخشید به دو جوان عاشق
چقدر این شهر زیبا است
همسایه ها همدیگر را بغل می کنند
نفرتی نیست در دل ها
ماهیگیری که نی لبک می زند برای ماهی ها
گربه ای که تکه نانی می برد برای موش بیمار
من هنوز هستم در این شهر رویایی
کنار تو و آن کلاغ سفید که می خندد
به آسمان آبی دل من....
Added: Sat, 29th October, 2016


همه اش هوس بود
دراین گذر پیری و تنهایی
چمدانم رابرمی دارم
درسفری با بال های آرزوهایم
ازپنجره قطارحسرت
به دامنه وسیع مهربانی خاموش می نگرم
آن دوردست ها کوه حقیقت ازمیان ابرها پیداست
صدای بیداری بوق قطار می گوید
بیدارباش به مقصد رسیدیم
ازنردبان کوچک اعتماد به تو
به سرزمین دیگری قدم می گذارم
هوای دلپذیری دارد
کلاغ هایش سفید سفید هستند
تو به دیدنم آمدی و مرا بوسیدی
بوی عطر خوش زندگی آمد
قدم زدیم دیدم دیواری نیست
ترسی نیست باغبان سیبی را تعارف کرد
دیدم زنبوری با پروانه ای می رقصد
روباهی با خروسی بازی می کند
سگی نجس نیست و کسی
سگ ها را نمی کشد
بالای تپه دیدم درختی تنها بود و
میوه اعتماد می بخشید
به دو جوان عاشق
چقدر این شهر زیبا است
همسایه ها همدیگر را بغل می کنند
نفرتی نیست در دل ها
ماهیگیری که نی لبک می زند برای ماهی ها
گربه ای که تکه نانی می برد برای موش بیمار
من هنز هستم در این شهر رویایی
کنار تو و آن کلاغ سفید که می خندد
به آسمان آبی دل من....
Added: Sat, 29th October, 2016


راهی را میروم که می دانم پایانی نیست
در این تلاطم زندگی
من و سایه های ترس و مرگ
ورودخانه ای که می بلعد من را
با خود می گویم
مبادا غفلت کنی از این حوادث
مبادا با خود ترسی را ببری
که آدم های نقاب دار این شهر
حکم قتل تو را بنویسند
به چهره خفاشان شهرنگاه کن
محبت در چشمانشان می میرد
اینها دلالان مرگ هستند
و از روشنایی بیزارند
فردا شاید سنگ صبورم زبان بازکند
وبا عهدی که می بندد در گذرعمر
بگوید داستان این شهر را....
Added: Thu, 27th October, 2016


رفتم و به آسمان رسیدم
کبوتر دلم پرواز کردم پرواز
پرکشیدم در رویا
هوس کردم عشق را
نشستم برشاخ زندگانی
آوازی خواندم زندگی زیبا است
زندگی زیبا است
من بودم و احساس پروازم
نیستی تا پرواز قشنگم را تماشا کنی
اماعزیز دلم می ترسم از عقاب تاریکی
چه ضربه ای خواهدزد جدایی ما
می ترسم سقوط کنم برتخته سنگی
که آرامگاه من است و
تو ندانی سقوط من را
بیا پرواز کنیم قبل از مرگ خورشید
می ترسم از تاریکی عزیزم
اگر زخم های این جدایی
اجازه پرواز می داد
در خاطر دلم عوج می گرفتم به آسمان
و ناپدید می شدم و دیگرهیچ
بدان درآسمان آبی نگاهم که اشک آلود است
می بینم تورا و می پرسد چرا رفتی
پایان من شاید طراوت بهاری باشد
برای پرواز قشنگ دیگری
شاید عقاب شب
توبه کند و تو هم آزاد شوی....
Added: Thu, 27th October, 2016

درخواب خوشی هستم نسترن
خواب بودن خواب پرواز خواب سلامت
کنار آغوش گرم تو ای نسترن
چه وعده ها شنیدم و بوی عطر تو
جوانتر می کردمن را
دیوارهای کاهگلی یادم هست
خروس سفید لب حوض
تنها درخت انار ی که فقط دوانارداشت
لانه دو یاکریم بالای درب
نسترن هنوز در خوابم
به عشق تو عاشق انار می شوم
یادت می اید غروبی لب ایوان
مشق هایم را خط می زدی
و من درس بزرگ شدن را می آموختم
یادت می آید دم خروس را کندم
مادرعصبانی شد پدر درنمازبود
گربه لجوج هم زیر لب خندید
نسترن بوی خوش تو بوی زندگانی بود
اما اکنون نمی دانم از آن
خانه خشتی و نهال گل نسترن
چه مانده است
یادم نمی آید شاهرود
حتی قبله اش کجا بود
نسترن من ماندم و غم
پوسیدم و آب شدم
نستن بدان هنوز هم در فکر توهستم....
Added: Wed, 26th October, 2016


گل ها پرپر شدند درردلم
ندانستی که عاشق توهستم
ریختی آبروی من را در هر گذر
به تیرخیانت زدی اعتمادم را
آب می شود خیال من چو یخ
در این گرمای خیانت تو
به هرپوست درختی نوشتم نام تو
دزدیدند شبانگاه درختم را
به هربطری نوشتم آرزوهایم
به هردریا انداختمش
شکست طوفان حوادث آرزوهایم را
من واین ساحل و غروب وغم
می زنم به طوفان بادا باد
فرصتی ندادی بچینم آرزوی لبت را
چه کردی با این دل که شکست و شکست
برو برو برنگرد این آدم
دیگر آدم نیست
برو برو
این دل دیگر دل نیست....
Added: Tue, 25th October, 2016


امشب نگاهم به ماه دوخته شد
هرچه گذرعمرمی رود برهوس
فرشته مرگ هم درانتظارم خمیازه می کشد
گفتی اهل کاشانم
روزگارت بد نیست۰۰۰
پیشه ات نقاشی است
امشب من ماه صورت هم را ترسیم می کنیم
در دل شب به عشق روزگارت
لقمه نانی داریم تقسیم می کنیم
با نیازمندات
رنگ می زنیم دل مردم را
تا نورانی شوند به عشق مادرت
روزگار ما هم بدنیست
ریسمانی داریم ومی بافیم
که با آن عشق را بترسانیم
قفسی داریم پر از شبنم تر
که به وقت بلوغ آدم
پر پر می شوند در چشمان ماه
مادری داریم از جنس زمان
که می ترسد از خورشید
خانه ای داریم بر باد
قلبی که هنوز عاشق نیست
کلامی که می بازد فاعل را به مفعول
روزگار ما هم بدنیست
اگر روزگاری باشد
خاک را می بوسم در سجده مادر
به نماز می خوانم غم فردا
حرفه من هم نقاشی است
رنگ می زنم ستاره را
می فروشم به زمین
تا گناهان بشر پاک شود ....
Added: Mon, 24th October, 2016


دیدم معشوقه تو با اسب سفیدی آمد
ودردستانش گلی به نام محبت داشت
اسبی چه زیبا در خواب خوش حسرت
به پریشانی انتظار لگد می زند
باران رادوست دارم
می شود زیرباران خنک شد
و از تنفس گل ها پرسید
می شود از نوک شاخه امید
قطره قطره سیراب شد
می شود با باران سخن گفت
و ازعبور عشاق پرسید
کوچه باغ های قشنگی داشت شهرمن
شهر گل ها شهر آرزوهایم
با خجالت های زیربارانش
تب عاشقی وقت قشنگی داشت
شهر من شاهرود
یادت نرود به دیدار آقا اگرمیروی
بپرسی شهر من را
وبا خود گلی ببر به پیشگاه امام رضا
آنجا شهر عاشقان است و
تولد ایمان
یادت نرود از پنجره قطار
سلامی بدهی به درختی تنها
که عاشق ماند و بارانی نبارید
سلامی بدهی به پیرمردی
که هنوز آواز می خواند
در کناردرخت بید....
Added: Sat, 22nd October, 2016

عشق است دیدارت ای خدا عشق است
من در سراب دل چه غوطه ورم امشب
ناز کردی و آتش زدی به دل خراب من
با این دل ویرانم کجا عشق جستجوکنم
ویرانه گشت این قصر و آن پادشاه بمرد
با ویرانه دلم درنبودنت چه ها کنم ....
Added: Sat, 22nd October, 2016

هیچ کس نیست بخواندمارابه غمی
داستانی زآدمهای بهشتی یاجهنمی
آنجا که جهنم است وما را آتش است
چه غمی زآتش اگرماراحاجت است....
Added: Fri, 21st October, 2016


خیلی وقت ها می پرسم دلت را
درهوایی که بهارش مهمان شبنم است
اما نیامدی و من پوسیدم به انتظار
مثل قطاری که بیمار می برد
وبه هرایستگاهی که می رسید
جنازه ای تحویل می داد
ندانستی خاموشی من بیماری است
بیمار یک بوسه ازلبان زیبایت
حس کردن عشق در آغوش تو
مثل پرواز قوه ها دراسمان زیبا است....
Added: Fri, 21st October, 2016

یک قدم مانده به تنهایی من
به درختی می مانم گمنام کویر
می روم سرگردان
در کویر نادانی خویش
می کارم بذری
می پرسم احساس گلی
درمیان دل سرگردانم
گل احساس وجودم می میرد
نفسی تازه کنم
قبل از انکه بمیرم درخاک
چه قشنگ احساس زمین
تنها همه شب بوسه به درگاه خدا
دیدن ماه درتاریکی
چیدن قاصدک غمگین دلم
با ارزوی بوسه بهار
سفری دارم بایدبروم
من ازاین گنبددوار بدی می بینم
ترسم از شب دزدان است
روحم دررنجش نافرمانی
همیشه تورا می بوینداینجا
مثل سایه بدنبال دلت می گردند
می کشند با دشنه پرواز وجودرا
می برند قلب تو را به تاراج غلط
مواظب باش دیگر وقتی نیست
اخرین بوسه را به زهر الوده کنند
....
Added: Mon, 17th October, 2016

به تاز براین جنگل افکارخشک من به تاز
نمی پرسند قصه های ما را
پریان قصه گو
داستان ما را نمی دانند
سایه های روی دیوار
در ادامه تفکرات پریشانم
منتظر جوابی هستم از تو
ازتو ازتازیانه های انتظارت
سایه هانمی دانند خسته گی های دلم
نیم روزی است مانده برپرچین دیوار
تا کلاغی زیرک بربایدش با غم خود
اگر ستاره ای درآسمان می میرد امشب
در دامن وجودپاک غم پرستانم
من افسرده می شوم از نگاه زمان خالی
بدان براین دفتر گذشته اند کلماتی
ورفته اند و رفته اند تا خاطر پریشانم
تا خودزنی کنند
صبر مانده برکاغذپیر
و درداین قلم طاقت مرگ توراندارند
من گناهم این است
که فرزندآدم وحوا هستم
اوکه سیبی دزدید به غلط
نان ناپاکی خورد
تاروزگاری برادربریزد خون برادر
من گناهم چیست
فرزند آدم وحوا
قربانی یک اشتباه
من نه گرگم نه پلنگ
نه قفس دارم و نه صیادم
نه شیادم و نه بدایمانم
پس گناهم چیست
شدم ساکن خاک
اسیر خودم وچشم های ناپاک
من گناهم چیست
ای آدم توشکستی احدی
من هنوز
ادم غمگینی هستم
که گرفتارزمین است....
Added: Sat, 19th November, 2016


ساکن مریخم شادشاد
نه آدمی اینجااست
نه تهمتی نه جنگی
ساکن مریخم
شغل من تماشای ستارگان
نه غیبت می کنم ونه حرص مال دنیادارم
عشق من مریخ است
سنگ های ساده اشرادوست دارم
نه غروری دارند نه مجبورند بترسند
از دزدان مروارید
تپه هایش زیبااست
آدمی نیست اینجا
جنگی نیست ترسی نیست
من هستم وپاکی زمین اش....
Added: Fri, 18th November, 2016


شنیدم ناله کودکی آمد
باز هم ناله ای آمد
اما مردم این شهرگویادرخواب بودند
نه قهرمانی بود و نه قانونی
به هر منزل رسیدم
دشنه ای در قلب کودکی دیدم
به هردیواری تکیه کردم
چه فریادی شنیدم ازاین دل دیوار
همه درخواب هستند ای خدای من
زمین تولبریز خشونت شد
کجای قلب بیمارت شیطانی لانه ای دارد
که هر شب فریاد کودکی می آیدازاین منزل
و تو در خواب خوشی هستی
امیدم نا امید از لطف تو میباشد
ازاین دندان خون آلود کفتاران
ازاین تن های خونین
بدن های پاره پاره قلب های سنگین
دعا خواهم کرد آسمانت را
به اشکان مادران داغ دیده
امیدم نا امید است
قهرمانی نیست
غروبی دیگر آمد
دشنه ای دیگر نشست در خون
به صبح خوب زیبایت دعا کردم
از صمیم قلب
چه می بینم خدایم
قهرمانی می آید....
Added: Thu, 17th November, 2016



آهوی خسته دلم در کمین پلنگ تو
چه کند به غیراز دعا
اگر سقوط من نزدیک است به دیدنت
چه کنم با انتقام هوس های مژگان تو
به خنده های لبت آتشم نزن
بدان دراین کاروان خسته ازطوفانم
غروب و رسیدن به انتها آرزوی من است
به انتظار هرطلوع خورشید
نشسته بودم در کنار درخت بیدی
که یادگاری از تو مانده
آویزان شاخه های افسون دلش
نگاهم می کنند و می پرسند خاطره ها
من هنوز هم افسرده ترین جسم زمینم
فرورفته ام در قهر گودال هایی که
که جسم سرد من را می بلعند
و باز سکوت می شنوم
باید استخاره خورشید را
در نگاه ماه بگیرم
وبا پرواز قوها پر بکشم به آسمان
آنجا آزادم از حقیقت تلخ این زندگی
پایانی که افسونم می کند روی این زمین سرد....
Added: Tue, 15th November, 2016



آهوی خسته دلم در کمین پلنگ تو
چه کند به غیراز دعا
اگر سقوط من نزدیک است به دیدنت
چه کنم با انتقام هوس های مژگان تو
به خنده های لبت آتشم نزن بدان
دراین کاروان خسته ازطوفانم
غروب و رسیدن به انتها آرزوی من است
به انتظار هرطلوع خورشید
نشسته بودم در کنار درخت بیدی
که یادگاری از تو مانده
آویزان شاخه های افسون دلش
نگاهم می کنند و می پرسند خاطره ها
من هنوز هم افسرده ترین جسم زمینم
فرورفته ام در قهر گودال هایی که
که جسم سرد من را می بلعند
و باز سکوت می شنوم
باید استخاره خورشید را
در نگاه ماه بگیرم و
با پرواز قوها پر بکشم به آسمان
آنجا آزادم از حقیقت تلخ ماجرا....
Added: Tue, 15th November, 2016


یک وقت هایی هرچه فریادمی زنم
یکی نفرمی خنددبرمن
می پرسم چرا
می گوید مگرساعت نداری
می گویم چرا..چه ربطی دارد
می گوید وقت گذشت
توهم بگذر....
Added: Mon, 14th November, 2016

چه سبزه های قشنگی
و عبور شرشر آب ازروی سنگ ها
دلم می خواهد بنشینم و
گیسوان محبت را شانه بزنم
وبا ریسمان اعتماد دست کشی بفافم
برای روزهای سرد زندگی
نگاه کن زنبوری درپرواز است
می برد عسلی برای شیرینی لبانت
بهتراست چشمانم بسته باشد
فکر کنم اگر پروانه ای بودم
من را می گرفتی با توراشتیاق
ومی بوسیدی با حسرت نیاز
رنگ چشمانت روباه راهم فریب داد
تا به مزرعه رفت کشاورز
فهمید عاشق است
نشست و با نی لبک سحر آمیزش
داستان روباه و کلاغ را خواند...
می دانم فردا قصاص نمی کنند روباه را
که چرا زیرک بود و به چشمانت نگاه نکرد
که چرا زنبور عسل عسلهایش را مسموم نکرد
وای برمن هنوز در رویا
می شمارم آرزوهایم را
و بوسه می زنم بر خیال آرزو....
Added: Sat, 12th November, 2016


با گرگ هاهم نفس می شوم
تا بدانم طبیعت گرگ را
خون دررگان تاریخ می جوشد
واین قلم به خون پاکی گریه می کند
برای دیدن آرزو رفتم
اما ترس ازشب نگرانم می کند
ازاین کتاب تاریخ بیزارم
هرورقش برگ جنایتی است
ازاین غرور نوشته برای من
ازاین رد پای خون
من و شب درونم قیامت است
صدای حق حق گریه به گوش می رسد
زیرچکمه های خونین زمان
قلم زدست من انتقاد می کند
بس است بس است جنایت بس است
حکایت زندگی آغاز کن
بیا گلاب و عطر را بریزیم درباد
ودرنسیم آزادی زندگی را بو کنیم
بیا بپرسم از خرد زآرزوهای جوانی مان
که پرپر شد و دیگر هیچ نبود
بیا بخوانیم حقیقت دل
اگر دلی باشد
بیا دستانمان را بلند کنیم برآسمان
اگر هنوز ایمانی باشد
بیا فریاد بزنیم دل را
بشکنیم قفس را
و پاسداری کنیم حقیقت را....
Added: Fri, 11th November, 2016



دوست داشتم بادبادکی بودم
دردستان کودک آرزو
می دویدیم درباد زندگانی
می خندیدیم در آینه قشنگ حقیقت
تو و من نفس در نفس بدنبال هم
اما اکنون این خاطرات پریشانم می کنم
من و سرزمین سرما و دوری ازتو
دیگر نمی توانم نخ بادبادکی را نگه دارم
در خوابم همیشه وحشت صورت سیاهی است
که می ترساند جغدرا در اینه
وای برمن گم شده ام در این سیاهی سرد
شب نزدیک است ..شب نزدیک است
اینجا جگر پاره می کنند گرگ هایش
می ترسم تنها باشم
من را به پروازی دعوت کن
ای بادبادک خسته آرزوهایم
من را با خود ببر
به آن سرزمین گرم
شهر عاشقان و بادبادک ها
به آن سرزمین آفتاب و قصه ها
بخوان برای من خسته داستانی
زرستم و سهراب بدان که می فهمم
چه می کشد مادر پریشان ایران
نفس به انگشتری مردان باغیرت تو
سپردم و نگین جهان ربودم ازدل
چه رنج ها نهفته دیدم در دامن تو
مرا بادبادکی کافیست
تا پرواز کنم از میان گرگ ها....
Added: Thu, 10th November, 2016


رفتم زمزمه کنم با گیسوانت
اما نشستم وبه داستان دلت گوش کردم
که نیمه شب است حق حق گریه های تو
بدان وجود سرد دلم ترسید ازاین داستان
چه دیدم قصر محبت ویران شد ازاین حکایت
همه وجود من تویی نه قهرمانی درپیش
نه اسب سفیدی که می تازد در باد برای نجات آدم ها
حکایت تو به قلب زمانه خواهد ماند
مثال قطره های باران در سنگ
چه دردهایی درون سینه پنهان است
که من نمی دانم
نه مرهمی دارم و نه پاسخی در راه
بگو داستانت را
که من تا صبح بیدارم....
Added: Thu, 10th November, 2016










ای کاش دلم را ساربانی داشتی
به این حقیر دربند اعتمادی داشتی
هر روز که می رود اشکی زدیده گانم
برای این بنده خود سرپناهی داشتی


زمین را شخم خواهم زد با این قلم
تا همه اسطوره های تاریخ برخیزند
برای نجات تو
فریاد خواهم زد
تا بدانند مردی هنوز ایستاده است
در سرزمین قشنگ آرزو ها
نا ممکن هم ممکن شود

بدان که هر روز می رقصد باتو خاطراتم
این تیر انداز ماهر می زند
نامرد بر این قلب
دیگر جانی ندارم تا فریاد بزنم
مکانی که ایستادن مرد معنای بدی دارد....

تو پرسیدی من را بنویسم
شعری پر از درد و غم
من نوشتم مهاجر
وقتی به تو می رسم
نپرس این خسته را چه حالی دارم
بخوان درد را در چشمانم
ای هموطن زیبا اندیش
نپرس مرد را چه داری در پشت
بخوان رنج را در شانه های خمیده من بدان
جائی که فریاد آدم ها می میرد
در کنار آسمان خراش ها یش
من را نپرس هرگزز شاملو و سهراب و نیما
سکوت کن عزیز برادر
تا این تن رنجورم لحظه ای احساس امنیت کند

از کانادا مونترال ....

برادردر خون
ترکش در قلب
سایه خسته نخل ها
غرش تانک ها
من در شبی اسیرم
پیراهن خونین برادر
هنوز مرطوب است
تهران نفسم می گیرد
جراحی دماغ ده میلیون
تهران آلوده صدای دلخراش فقر
من و پیراهن خونین برادر
چرت زدن پای ماهواره
زیر سایه های نخل ها بمب شیمیای
نفس نفس برادر مرگ دل خراش برادر
من فرار از خودم سر در زمان عشق کوبیدن
مردم خال کوبی قمه کشی
خسته در اینجا زنی در کافی شاپ بی خانه مان است
آخر زمان برادر ترکشی درقلب
پیراهنش گلگون
من خسته ام
مونترال کانادا ....


فاجعه در راه است ای آدم ها
به خود آئید و بیا ندیشید
که فردا زندگی سخت تر است
برخیز و بزن
باز ندانستی و پرسیدی زمن
مرغ و گوشت گران است و گران است و گران.....
ترسیدم از تو از افکارت از رفتارعجیبت
در خود فرو رفتم مثل آب در کویر خشک
ماندم حیران زین بشر
تا کودک مسلمانی امشب مانند
مرغی سربریده شود
و جشن تولد کودک غربی را به تو
خوراک ماهواره ها کنند ....


بازخسته شدم زدست این خانه دل
افسره شدم زخوداز این حاصل دل
در کوی رفیقان و خوب رویان زمان  ....

به فردای فرداه ها سوگند خواهم خورد
کجا از تو کنم امشب شکایت
که بند بند شعر امروز
حکایت ها از این افسردگی دارد
بخواب ای نقش ساده
بخواب تا مثل تاریخ
بمانی در بند خواب خویش ....


هیچ کس نیست در این فاصله ها
دل آدم را بندی بزند با رگ عشق
به شهر مردگان شیک پوش
نمی بینم احساسی به غیر از تنهائی
قسم خوردم بگویم شعر هایم را در خون
که خونی نیست در رگ های این شهر
چوفریادی زدم بربام آدم ها
همه در خوب بودند
و این فریاد هم چنان یک فریاد است ....

خسته بودم زتمنای دلم
خطا بود این عشق اولم
به خود طعنه می زنم که چرا
این تیر باراول خورده به خطا
هرچه درخود داشتم به کاربردم
بار دیگرهم درعشق خطا کردم
هرگز ندانستم که چرا خانه خرابم
به عشقی رویائی گفتار سرابم....

در فراق عشق حضوری
درد در سینه دارد مرد تنها
خویشتن را می پرسد
تو انگاری همه خوب رویان در خوابند
کسی مرد را نمی پرسد
چه شد داستان عاشقی
درد مجنون و گل آرزو
سرخی لبان تازه عروس خجالتی
دلم می گیرد از این زمان
بوی سیگار و مشروب از دهان پری رویان می آید
فقر فرهنگی آدم غنیمت جنگی
جامعه سرمایه داری است
چاره ای نیست
مرد باید غمگین باشد و در انتظار ظهور
زمان زمان بدی است
میمون ها هم در باغ وحش مثل آدم ها سیگار می کشند
کسی شعری نمی گوید
فرهنگ ما بی خردی مااست
و شعر هایم درد جان سوز یک مرد است ....

 ....


مراقب باش ای برادر
که گرگ ها درکمین اند
به شب در فکر تاراج این سرزمین اند
مصدق در تبعید جان داد
تا این حکایت نا تمام ماند
مراقب باش ای خواهر
این مار خوش خط وخال
نیش در جان حقیقت دارد
حکایت امروز صدای رنج تبعید است
جنگ و ویرانی و قتل
آدمیت را به مرگ هم می خواند
قصه این مردمان خوب
سرزمین نعمت و بخشش
به غارت می برند زیر نام آزادی
چرا دیگر نفهمیدم نیازم را
حقوق سرزمینم را
مراقب باش ای روحانی
که این پلنگ تیز دندان
جگر خوار است و در مرگ حقیقت
می رقصد با گرگ های بیابانی
مراقب باش ای دانشجو
چه نفرین خطاهای من و تو
مادرم ایران را بیمارتر خواهد کرد
مراقب باش هم وطن
به مرگ خود چنگ مزن
در زمان رقص مار های بیابانی
نوشتم شعر خود را تا بدانند
فانوسی هستم در تاریکی ....

....


همه مردم در کنار هم
به رقص و پایکوبی
و من غایب ز مقدار قشنگ
در خواب درویش خودم هستم
به مقدار حقیقت
زمان فصل گل های بهاری
می شوم عاشق در تنهائی
خواب درویشی
به صحبت باز خواهم کرد
کلام اشنائی را
ولی افسوس این دل درویشم
به جنگ کافران
می دهد جان و می دهد جان
زمانی با قناری ها خواهم گفت
داستان لرزش دل ها
چه اشکی خواهم ریخت
من درویش در تنهائی محراب
اگر آرام ماندم در شب مهتابی خوبان
برای این تن خسته بخوان
داستانی از آن مه رویان
چقدر من پرسشی کردم
ندادند پاسخی درویشان عالم را
چو ترسیدم بخوانم شعر غمگینم
همه جلاد من در خون درویشم می رقصند
به باورهای میان من و تو
دگر باور ندارم داستانت را
در این دفتر می رقصند
چه فاعل می شود مقتول مفعولم
وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ
وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ
وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ
خداوندا قبولم کن درویش ناتوانم را
شعر نو از حاجی آقا....


مزه زندگی مثل لگد الاغی چموش است
دختران ۸ ساله باز مثل یک فاحشه می خندد
چه کسی پرسید پری ها را با گل
آدم فروخت فهم قشنگش را
به شیشه و موادی که تعفن دارد
باز لخت شدند خواننده مرد و زنان با هوش
خنده ام می گیرد از این کرم های خاکی عریان
باز باید رفت سایه را باید گفت
زمن دور شو که من سر در گریبان خودم دارم
زندگی باید کرد یا زندگی ما را کرد
چه تفاوت دارد نعشه را باید گفت
زن فاسد را باید پرسید
داستانش را
غصه باید خورد شعر باید گفت
نیما را باید پرسید
مرگ مرد در هوس پاکی را
شاملو را نصیحت کردن
ادمی قصه تلخ بد حادثه ها است ....


چه شعر هایم همه ماتم سرا است
قصه تلخی است که بی انتها است
نوشتم غمهایم را بر برگهای پائیزی
در این غربت سراو دراین تنها ئی
که این گرگ های زیبا رودر کمین
قطره قطره خونی که می چکد برزمین....

زخمی در سینه دارم بس عمیق است
حکایت های ما دردناک و عجیب است
رمز عشق ما همان دیوانگی ما است
که این دیوانگی در خون رگ مااست....


می ترسم از ترانه های خون آلود
افکار غلط زنان هوس ران
می ترسم از فردا
عاقبت انسانهای تنهای تنها
می پرسم خود را در غربت
از این ترانه های خون آلود
فریاد مرد خفته در بد ناموسی
عشق لجن در مرداب فراموشی
می ترسم از فردا
از این هوس های پو چ آدم ها ....

زمین و دشت زیبا
شادی و سلام به خدا
رفتن دیدن دوست
خندیدن در باد
مهربانی لب حو ض
قالی شسته آویخه به بام
چه قشنگ است ایران

فرصت خندیدن من در دل غمگین زمان
گذر از پستی و نامردی ها
می پرسم زحمت دستان خوبان را
اما پریشانی من دوری من ز شما
وقت سلام به ایران وطنم
نیست در خانه ما لطفی تو بدان

ساز ما کوک بدی دارد و دل های مان غمگین است
فکر من ایران ساز من ایران
بزن مطرب خوشم با ایران ....


مابه خود تیغ زده ائیم
در این را ه پر طلا تم خون ما دامن
زشت رویان را می گیرد
ما پروانه آتش بازیم
ما شب را می ترسانیم
به بال پروانه تیغ نزنید
خونی در آن نیست ....

خانه ام پشت درختان بلند
مهربانی در باغ
خوشه انگور محبت پر بار
لابلای درختان تنومند بلند
چهره ای رنگ زمان دارد و بس
با من است تا خواب قشنگم ورا
رنگ زدن با پر جادوئی خویش
از تو من پرسیدم
از این فاصله ها درد های من و تو
اما این خیال بسته
همچنان قفل تعجب بر دهانش دارد
خوشه انگور لذت گاز زدن یک گلابی در صبح
فکر رفتن به مسجد
اذان ظهر ...مردمی خسته ز هم
من سرگردانم لابلای غم های پریشان دلم ....

مرض در جان دارد وطن
وطن بازیچه دشنامی ها است
کسی هر گز نمی پرسد کلاغ زشت را
همه طوطی در قفس ها شان دارند
که طوطی فقط دلقک ار می گوید
سلام سلام سلام
کلاغ بدبخت چوب رنگ و غار غار خود را می خورد
سر هر کوی و برزنگ.... ...

شعرم را وجدانم را خراب کردی
رنجی بر چهره ام نشسته
از این نامردان
آنجا که مردانش عصااز کور می دزدند
و هنرمند را لگد مال
وجدانم فروشی نیست
آسمان ظریف دلم برای خو بان می بارد
حتی زمانی که خون در جگر دارم


کلام اخر درویش پند و عشق و ایمان است
چو غفلت کرده ای از خود بترس ازایمانت
نه فردا باشد و خاکسترت درباد می رقصد
نمی دانم چه کردی که مار از تو می ترسد....
Added: Tue, 16th December, 2014


شکستم قصه داستان غم انگیزت
به فریاد و ناله های مرغ مینایی
حواست جمع باشد من منهای بیداری
ندارم وحشتی از ترس و زندان و تنهای....
Added: Tue, 16th December, 2014


بریدم من زبانم را به نام مرغ مینایی
چه اشکها ریختم امشب تو دیگر نمی ایی
براین دفتر کشیدم پنجه های شعر تنهایی
چرا دیگر نمی ایی چرا دیگر نمی ایی ....
Added: Tue, 16th December, 2014


تا نامه زدم دلت پریشان زده شد
غم های دلت به عشق طوفان زده شد
فریاد از این جدایی و دربه دری
از حال دل ما چرا بی خبری ....
Added: Tue, 16th December, 2014

امشب دل من حراج معشوقان است
دیوانه روی رخ مه رویان است
ساقی توبریز پیاله و درمانم کن
با عکس رخ یار مرا حیرانم کن....
Added: Sun, 14th December, 2014

روح و جسم خویش را سخت می گیرم
تا که روزی تورا زسقوط دست گیرم
چون سقوط تو زپرتگاه نادانی
آرزوی دشمن است اگر نمی دانی
زخم درد نادانی وحقارت ایرانی
چون گودالی است که تو درمیان انی
درد تو درد من و زخم تو زخم من
تووجود من و به من نزدیک چوپیراهن
اما تو همیشه میروی راه خطا
پس از دل تو گلایه من می گیرم....
Added: Sat, 6th December, 2014

این دلیر من زخود چرا مست شده
مغرور ز خود به خون من عزم شده
گر عاشق من همی شود قاتل من
عشق من وعاشقم چه هم رزم شده ....
Added: Sat, 6th December, 2014

آه آدم تنها است
مثل سروی در باد
مثل مرغی زخمی
نفسم درد عجیبی دارد
کوله بارم خسته
دیده گانم نمناک
از خودم می پرسم
چه خبر از مرغ حقیقت داری
مادرم وقت نماز سحرش
شوق دیدار خدای من تو
بوسه بر مهر محبت زدن و خواب سنگین تو
و فاجعه تنهائی آدم ها
مرگ پروانه امید من و
بوسه مادر بر مهر نماز
می بخشم عصیان غلط را به ظلم و نفرت
می پرسم زمان را به خاکستر و خون
خواب سنگین آدم
بوسه مادر بر مهر نماز
من با تو زمین را گفتم
وزمین شرم به رخت خونین
پرسید آدم را که چرا غمگینی
خون خفت نیست به رنگ دل شب
پس بخند بر نامردان به رنگ دل سنگ
که تو پیروزی
تو قهرمان دل ها
رستم دستان کوه های بلند
که به رنگ سبز و سفید و خون مردان ایران است ....
Added: Wed, 8th October, 2014

سگ شاشید به روحت ای بهائی
که اکنن ساکن شمال کالیفرنیائی
چو ریدم من به دیوار وجودت
تو را دیم که گوه بوده سجوت
اگر سگ را نجس در دین می دانند
تورا پائین تر از سگ می خوانند
یهودی و بهائی و مردم روانی
خاک بر سر زندگی نکبت کانادای....
Added: Mon, 29th September, 2014


پس چرا زخم دلم خسته زمن
و زمان در پس یک پرسش و صبر
این ماهی گیر پیرم
همچنان در طوفان تور می اندازد
من خسته شدم از خودم و از دل شب
که در این شب های تار
آدمی گوشه دیواری در خواب است
همه خنجر دارند
همه زخم بر پشت ماه می زنند
تا شب را تاریک تاریک نگه دارند ....
Added: Tue, 12th August, 2014

یبزارم از هواس هوس
خسته از باد و سرمای وطن
مهربانی در نفرت و جنگ خون
می پرستم خداوند خود را با من....
Added: Fri, 1st August, 2014

زندگی خسته کرد مرد را
سلام ما را پاسخی نیست
سکوت است و صدای خمپاره ها
در رخت خونین یاران
چه ها دیده ام از این زمان
من در فکر و درختان نخل سفید منتظر
در شبی که دست ها به نیازت باز است
رفیقان رفتند و رفتند و من معجزه
بودن را به خود خریدم
باش در غروب و شعرم را بخوان
و بدان یارانم رفتند یکی یکی .
...من خسته از خودم ...پیکار با خودم
..نفرت به جنگ من
..قسم به مر گ و رنگ خون من ....
Added: Mon, 21st July, 2014

ما که خسته ائیم
تن مان خشکیده درختی است
و زبان مان بریده در حلقوم
ما که خسته ائیم
نه یاری داریم و نه دیاری
زمان گذشت و پر پر شد این پرنده سفید بالمان
و شتر های خسته مان بدون ساربان جان دادند
در این کویر نامرد
ما که خسته ائیم
قفل آرزو بر هر امام زاده ای می بندیم
شب هنگام دزدان نامرد امام زاده را هم می برند
دیگر هیچ نیست
آرزوئی هم نیست
و این تن خسته دیگر
فریادی هم ندارد
اگر من را صدا زدی
بدان زمرگ ناگهانیم
هزار شکوفه می دمد
از این درخت خشک
بدون من زاشک و از نگاه من
زخود مپرس مرا
چو اینتن خسته رفته است....
Added: Sun, 20th July, 2014

به فریاد صبح
به مردان در بند
تمام نفس هایم
همه ایران است
اگر زاده شرقم ولی ا فسوس
گریزان از این گرگ ها
کنون بیابان گردم
بدان هستم بدان هستم
مترس از شب عزیز م
قصه دوران تنهائی
که این شب هم به پایانش
رسد با قصه های ما
مونترال حاجی اقا....
شاید از فرصت فردای دلم
شاید از غم های پریشان دلم
به زمان بودن عشق لبخند ی بزنم
تا دم آخر رفتن بدانی هنوز منتظرم
صبر زمن می پرسد
چه شده غمگینی
دل من ناله کنان می گوید
بس شکستم زتنهایی ها


​بهتر آنست آدم باشم
قبل از هر اشتباهی
ببخشم خورشید را به قلب نارام
خسته گی هایم مال من است
هر چند من ماه
تنهایم
اما آسمان قلب مان بس شفاف است
تو بخند غم زده تنهایی
که هنوز خداوند با تو است
خواب مهتاب زیبا است
تو بخند غمزده ویرانه دل
صبر کن قصه ام نا تمام است
که بس زیبا است پایان شب تنهایی تو
فکر آدم بس عجیب است
نفرت خون بشر تلخی جنگ و خیانت
تو بخند غم زده خوب خدا
ماه هر شب بیدار است
بربالین بیمارت ....
شاید بشود کاری کرد
خندید و غم ها را سپرد بر دل باد
شاید بشود روزی داد
سیر کرد کودک تنهای زمین
مردمان خسته از دین
شاید بشود عاشق شد
و نپرسید مردم را که در دل چه دارند....
Added: Tue, 5th May, 2015



حسادت می زند در
بگشای درب شوم و دفتر غمگین شعرم را
بخوان این قصه را با غم
که مرگ سرخ نازنینم
زیر خشم دیده گان تو
چه می گویند با هم
از این کینه از این نیرنگ
به مرگ من نزن لبخند
که داغ دل گریبان دلت را می زند پیوند
زخود بی درد و بی خود سرد و کور و کر
چنین آدم چه می داند
طمع عشق و بیماری
اگر آدم طمع کار بود و
حسادت در دلش بیدار
جهان در آخر خط خودش
در خاک و خون می گیرد
برادر در مرگ برادر می خندد
حسادت می زند در
تو بگشای درب عشق و
ببند درب تنهایی ....
Added: Thu, 26th March, 2015


 تو قرار بود که مرا به شبی شاد کنی
دل ما را ببری خاطرما باز کنی
جام در دست وو ببرقصی با عشوه و ناز
با تمنای خودت عاشق و خمار کنی
ناز در تار موی ابروی کمانت دیدم
وقت مرگم چرا شیون و فریاد کنی
ترس من از لب و جام و زهر نیست
تا زمانی که تو لب برلب من باز کنی
ای رفیق بوسه زدی بر لب این زیبا رو
تا بسوزی ازاین اتش و انکار کنی ....
Added: Sat, 14th February, 2015



می ترس اگر تو را صدا بزنم بشکنی
این قلب ظریف تو طاقت غم ندارد
من اگر سوختم بدان جهت بود که
دیگرانی سوختند برای من
ای ظریف با خرد بدان
در درون این معما رمزی است
که معنای درد و عشق دارد
عشق بر آتش نشیند
خاک را خاکستر کند ....
Added: Sat, 4th October, 2014


 زمین را شخم خواهم زد با این قلم
تا همه اسطوره های تاریخ برخیزند
برای نجات تو
فریاد خواهم زد
تا بدانند مردی هنوز ایستاده است
در سرزمین قشنگ آرزو ها
نا ممکن هم ممکن شود

بدان که هر روز می رقصد باتو خاطراتم
این تیر انداز ماهر می زند
نامرد بر این قلب
دیگر جانی ندارم تا فریاد بزنم
مکانی که ایستادن مرد معنای بدی دارد....
Added: Wed, 14th May, 2014


تو پرسیدی من را بنویسم
شعری پر از درد و غم
من نوشتم مهاجر
وقتی به تو می رسم
نپرس این خسته را چه حالی دارم
بخوان درد را در چشمانم
ای هموطن زیبا اندیش
نپرس مرد را چه داری در پشت
بخوان رنج را در شانه های خمیده من بدان
جائی که فریاد آدم ها می میرد
در کنار آسمان خراش ها یش
من را نپرس هرگزز شاملو و سهراب و نیما
سکوت کن عزیز برادر
تا این تن رنجورم لحظه ای احساس امنیت کند

از کانادا مونترال ....
Added: Sat, 10th May, 2014

برادردر خون
ترکش در قلب
سایه خسته نخل ها
غرش تانک ها
من در شبی اسیرم
پیراهن خونین برادر
هنوز مرطوب است
تهران نفسم می گیرد
جراحی دماغ ده میلیون
تهران آلوده صدای دلخراش فقر
من و پیراهن خونین برادر
چرت زدن پای ماهواره
زیر سایه های نخل ها بمب شیمیای
نفس نفس برادر مرگ دل خراش برادر
من فرار از خودم سر در زمان عشق کوبیدن
مردم خال کوبی قمه کشی
خسته در اینجا زنی در کافی شاپ بی خانه مان است
آخر زمان برادر ترکشی درقلب
پیراهنش گلگون
من خسته ام
مونترال کانادا ....
Added: Fri, 9th May, 2014


 فاجعه در راه است ای آدم ها
به خود آئید و بیا ندیشید
که فردا زندگی سخت تر است
برخیز و بزن ساز محبت را
بساز پل های ویران عشق
که با خشم نفاق در هم ریخته اند
برخیز. برخیز
که فردا دور است
سقف ویرانت را بساز ای برادر
انتظار را در دخمه دشمنانت نگه دار
نگو نمی شود بهانه نگیر ...یاعلی ...برخیز
تو خود خواهرم مادر ایرانی
برخیز که فردا زمانه سخت تری خواهید داشت ....
Added: Thu, 8th May, 2014


 ماندم حیران زین بشر قسم به ناله های کودکان مسلمان
بخوانم شعری زد درد
که دل ها بشکند و اشک ها نشیند بر گونه هایت
قسم به خون کودکان مظلوم مسلمان
بپرسم قطره قطره در دامن جنایت کاران
که این بدن کودک ظریف چرا
زیر این شمشیرهای براق قطعه قطعه می شود
تا لبخند شادی نشاند بر گونه های غربی ها ی هوس ران
گفته بودم در خوابی تو ای برادر . تو ای خواهرم
نفهمیدی درد چیسیت مادر کیست و
من قطره قطره آب شدم زیرهجوم
شعرهایم که من را به هم می ریزند
تا بدانی کودکی در خون قتل عام کین شد
ومن باز
فریاد زدم ای آدم ها
می شوند پر پر عزیزان خدا
باز ندانستی و پرسیدی زمن
مرغ و گوشت گران است و گران است و گران.....
ترسیدم از تو از افکارت از رفتارعجیبت
در خود فرو رفتم مثل آب در کویر خشک
ماندم حیران زین بشر
تا کودک مسلمانی امشب مانند
مرغی سربریده شود
و جشن تولد کودک غربی را به تو
خوراک ماهواره ها کنند ....
Added: Wed, 7th May, 2014


بازخسته شدم زدست این خانه دل
افسره شدم زخوداز این حاصل دل
در کوی رفیقان و خوب رویان زمان
من هیچ ندارم زخود و این ناله دل ....
Added: Mon, 5th May, 2014


به فردای فرداه ها سوگند خواهم خورد
که فردا باز هم من در خوابم
به خرس های قطبی سوگند
که من خوش خواب ترین عالم خواهم شد
فقط با من بگو ای عزیزم ای یارم
سریال بعدی ماهواره ها در مورد چیست
به نقش بیدار ذهن کودکانه
ندارم من نشانی از این خانه
فقط با من بگو لالائی را
داستان قشنگ کودکی را
به ضرب شعرم تا رقص این انجام
می نویسم درد را آرام آرام
حکایت زین زمان خواب و بیداری
چه می دانند آدم ها رنج هوشیاری
به نیما و ارژنگ و هدایت
کجا از تو کنم امشب شکایت
که بند بند شعر امروز
حکایت ها از این افسردگی دارد
بخواب ای نقش ساده
بخواب تا مثل تاریخ
بمانی در بند خواب خویش ....
Added: Wed, 30th April, 2014


هیچ کس نیست در این فاصله ها
دل آدم را بندی بزند با رگ عشق
به شهر مردگان شیک پوش
نمی بینم احساسی به غیر از تنهائی
قسم خوردم بگویم شعر هایم را در خون
که خونی نیست در رگ های این شهر
چوفریادی زدم بربام آدم ها
همه در خوب بودند
و این فریاد هم چنان یک فریاد است ....
Added: Tue, 29th April, 2014


خسته بودم زتمنای دلم
خطا بود این عشق اولم
به خود طعنه می زنم که چرا
این تیر باراول خورده به خطا
هرچه درخود داشتم به کاربردم
بار دیگرهم درعشق خطا کردم
هرگز ندانستم که چرا خانه خرابم
به عشقی رویائی گفتار سرابم....
Added: Tue, 29th April, 2014


در فراق عشق حضوری
درد در سینه دارد مرد تنها
خویشتن را می پرسد
تو انگاری همه خوب رویان در خوابند
کسی مرد را نمی پرسد
چه شد داستان عاشقی
درد مجنون و گل آرزو
سرخی لبان تازه عروس خجالتی
دلم می گیرد از این زمان
بوی سیگار و مشروب از دهان پری رویان می آید
فقر فرهنگی آدم غنیمت جنگی
جامعه سرمایه داری است
چاره ای نیست
مرد باید غمگین باشد و در انتظار ظهور
زمان زمان بدی است
میمون ها هم در باغ وحش مثل آدم ها سیگار می کشند
کسی شعری نمی گوید
فرهنگ ما بی خردی مااست
و شعر هایم درد جان سوز یک مرد است ....
Added: Sun, 27th April, 2014

باد پشت پنجره می وزد
پرنده کوچک امید به دانه ای دارد
با نوک ظریفش پنجره را می کوبد
اما مردم در خوابند
پای ماهواره ها چرند می زنند
کلاغ سیاه بدجنس ترسید
سهم سیاهی خود را پرنده کوچک ببرد
با منقار زشت خود
پرده کوچک را پاره پاره کرد
خون پرنده بر شیشه نشست
کلاغ نادان سعی کرد جنایت خود را پاک کند
امارنگ سیاهش به نبض خون پرنده نشست
متهم به قتل قناری
غار غاری بلند سر داد تا در کمین
پرنده کوچک دیگری بنشید ....
Added: Sun, 27th April, 2014


مراقب باش ای برادر
که گرگ ها درکمین اند
به شب در فکر تاراج این سرزمین اند
مصدق در تبعید جان داد
تا این حکایت نا تمام ماند
مراقب باش ای خواهر
این مار خوش خط وخال
نیش در جان حقیقت دارد
حکایت امروز صدای رنج تبعید است
جنگ و ویرانی و قتل
آدمیت را به مرگ هم می خواند
قصه این مردمان خوب
سرزمین نعمت و بخشش
به غارت می برند زیر نام آزادی
چرا دیگر نفهمیدم نیازم را
حقوق سرزمینم را
مراقب باش ای روحانی
که این پلنگ تیز دندان
جگر خوار است و در مرگ حقیقت
می رقصد با گرگ های بیابانی
مراقب باش ای دانشجو
چه نفرین خطاهای من و تو
مادرم ایران را بیمارتر خواهد کرد
مراقب باش هم وطن
به مرگ خود چنگ مزن
در زمان رقص مار های بیابانی
نوشتم شعر خود را تا بدانند
فانوسی هستم در تاریکی ....
Added: Sat, 26th April, 2014


زندگی پاداش خداوند عظیم
نام او است رحمان و کریم
قبله هر انسانی قلب اوست
قلب هر انسانی دریاد اوست
روز وشب ذکر خداوند با توباد
ای ایرانی امیدم نام تو پاینده باد
سرزمین ات سبزو خرم باشد
ایمان ات به راهت محکم باشد
داری د شمنان نامرد و پلید
تا تورا خنجرزنند همچویزید
پس بدان تنها راه پیروزیت
باشداتحاد و صبر امروزیت
می نویسم پندی من از این راه دور
من نگویم همچوغرب حرف های زور
منطق ما دین و انسانیت است
درعوض اینجاآغاز حیوانیت است
آدمی با خوی زیبا دیدن اش
خود اسیر هوای نفسانی اش
چشم می پوشاند عقل مرد را
نامردان اسارت می برند زن را
در پایان شعر طنز الود من
از خودت کمتر من ها دم مزن....
می ترسم بریزد برزمین
اشک پیرترین خسته ما
می ترسم اگر لب باز کنم
حکم اعدام حقیقت تکرار شود
تا در درون گرم عشق تو
خانه ام گرم است با فانوس مهربانی ات خوشم
اما وقتی حقیقت را فهمیدم در مرگ حقیقت
زمزه کردم و دیدم سیمرغ قشنگم
پر پر می زند در خون خود
شب پرچین هوس هایم
ماه را روی ریسمان دیدم
خند ه را برلب منقار قناری زدم رنگ
من نقاش هوس با رنگ آبی
می پریدم مثل مرغی در آسمانت
می خواندم شعری با هوس هایم
تا به رقص آرد
دل زیبای قناری را
بوسه برلب می زنم در خیال مهتاب
خواب می بینم مثل بادی در باد
می پیچد زمزمه هایم در گوش سنگ
در آتش می شود پروانه ام امشب
نه با شمع حس خوبی دارم
که تا فردا می سوزد پیکرم در باد....
هرگز به تمنای خودم نور و صفا نیست
در خانه ما فقر که نیست عیش و صفا چیست
در فکر ظهور امام و جن و مار و عقرب
آستین من و ما خالی زنیرنگ و ریا نیست
با گوشه استین کشیدم اشک هایم به تماشا
ما ملت خوبانیم در خانه ما وتکا وعلما نیست
غارت نکنیم ملت خویش را به تقوا
اینجا گذر معرفت و کمینگاه خدا نیست....
دل آدم زغم و جنگ می گیرد
خانه مرطوب ز نامردی مردان گشته
هرکسی حافظه را به فراموشی داده
می بینم جنگ است ویرانی است
نامردان به صف کاردی در دست
زندگی طعم خیانت دارد
کودکی خفته به خون
سیاست لجن و مغزتو بیمار چرا
تو اگر می فهمیدی
من اگر می فهمیدم
هوس های لجن ما شاید نمی جوشید
در خون سرخ خورشید
شاید هوس نان تازه
هوس شرم زهمسایه خوب
آخرش مشتی خاک می ریزند
روی مغز بیمار هوس
آخرش نیستی تا به پایان هوس هایت برسی
آخر خط آغاز شناخت من و توست
تونپرسیدی همسایه خوب
تو به مهمانی لبخند نرفتی چرا
صبح تا شب هوس کردی
عادات خود را بدکردی
در میان هوس های من و تو
نامردی ایستاده با کاردی در دست
تو فقط آینه دیدی
نپرسیدی از ماه کدام شب مادری بیدار است
من نمره صفری بودم
من تا ته خط خوبی دیده گانم کور بود
ای کاش زنگ تفریح بود
حیاط مدرسه بود
ناظم بود که بفهماند من را
و تو را بیدار کند از غفلت
ما بنده مال و زر و زن
ما خفته در آرزوهای غلط
پس نامردان به صف با کاردی در دست
می شکافند تن عشق را ....
ای آدم ها در مرگ قوهای قشنگ
جام می نوشید در شبی رنگا رنگ
ای آدم ها که در رنگ خیانت
به خدا هم ردای جعلی می فروشید
مرغ قو آخر نسلی تازه نیست
باد می داند زمزمه های تنهایی را
من در چشمان قو دیدم شادی کودک بیماری
که هوس داشت دنبال کند قاصدکی را در باد
توچنان غایب از این اسراری که
نفهمیدی قوی زیبای دلت می میرد
افسوس هنر تو رنج مهمانی بود
غایب از خویش هوس در گور می کردی
من دیدم پرواز قشنگ قو را
حس کردم امید دل بیمار
رفتم تا قلعه عشق
و رسیدم به لانه قویی تنها
که صدایش پر از لحظه زیبایی بود
تو چه کردی با خود
سر بریدی قوی زیبای دلت
خندیدی بر نعش خود در آینه تنهایی
رنگ برچهره خورشید زدی
خرقه نامردی را وصله کردی بر خود
من پریدم با قو
سوختم در عشق
ناله گشتم در باد
رفتم تا معرفت چشمان غمگین مادر
بوسه بودم بر نماز خورشیدبربام
تو شکستی پروبال قورا
سربریدی قوی زیبای دلت....
دستان خورشید برید با تیغ شب
فریاد دلم ترسید از حقارت من
خواستم فریاد بزنم
اسبم را بخوانم
کوله بارم را بردارم
ترسیدم از حسادت تو
دیدم درختی سایه افکنده برهیزم شکن
اما نفهمیدم درخت را
وقتی همه عاشق تبر شدند ....
چه زخمی می زند برجانم امشب
دفترشعرم
که رنجور می شود آه من خسته
زوجدانی که تنها می شودبامن
در دفترشعرم
کلام من سرگردان
زبانم بسته برفرجام بیماری
تنم رنجور نگاهم بیماربیماراست
قدم برمی دارم درخیالم
سرورا می بینم قامتی دارد
درزمان دور زمان عشق وبیداری
دران دوردست ها می بینم
روستایی رنگ ابی
در هوس می خواندشعری
میزند خرمن در باد
نگاهم بس می ترسد زفردا
اگر خرمن بسوزد در دل تنها
اگر عاشق شودبیمار
اگرکفتار در بازار بساطی پهن کند
تا بادل عاشق کندبازی
می ترسم ازفردا
می ترسم از پایان


تماشا کن من را پشت پنجره تنهائی ها
وبدان سرد است بیرون سرد است
بر این مزار غریبم
عروسی نیست آرزو کند عشق را
این درخت تنها ی من
ترسی ازاین تبر ندارد
و هیزم شکن بداند
آخر خط و نابودی من گرما و روشنی خواهد بود
ای مرد فریاد بزن فریاد
بشکن طلسم سرما را
وقت با توست
دستانت هنوز گرم است
نفست بوی بهار می دهد
برخیز برخیز
امروز روز نان دادن یتیمان است
روز رقص پروانه ها در دل آرزو ها
تو هم مثل من
بشکن طلسم سرما را ....
نفسم برید آخر خط چراپیدا نیست
چرا شقایق در مرگ عاشق
خون در جگر می کند
گلگون می شود
وقتی بهار هنوز بامن قهر است
من چگونه سبزی شام خود را درو کنم
اگر طوفان است دراین قلب شکسته
کدام پناهگاهی می تواند امن باشد برای من
دستانم خسته است بدانید ای آدم ها
زبس گور خود را کنده ام هر شب
با نردبان بلندی بالامی رم
اما هنوز خورشید زمن دور است
برپای کبوتر نامه برنوشتم درد خویش را اما
سوخت و خاکستر شد و هرگز پرواز نکرد

خوابم را ربودند
و من ر در پر قوی حقارت
در این جنگل سرمایه داری
به صلیب نادانی کشیدند
فریاد زدم اما صدایم محکوم شد
نوشتم اما فقط وجود خود را خراشی دادم
بخواب ای انسان هم چنان در خواب
تو را دردی است که من احساس آن را
هر روز در نگاه مردم بی هویت می بینم
من سکوت می کنم
مجبورم در این زندان رنگا رنگ

ما که از خویشتن خویش به دریا زده ايم
با ندای عشق تو خود به صحرا زده ائیم
آمدیم در دل شب وغسل شهات کردیم
در دل دشمن تو ترس و خسالت کردیم
این بدن های پرپرو این عزیزان نوجوان
قطره قطره ریخت خون علی اکبرنونهال
عاشورا رسم عشق و نوبت مرادنگی است
اغاز احترام و پاکی و رسم زندگی است

امیدوار باش که این اسب خسته تو هم
بتازد روزی باز
و این ساز شکسته ات بنوازد
امیدوار باش تا این با غ هم گل بدهد
پروانه ای عاشق شود
سنجاقکی بخندد به قورباغه ای
که در کمین اوست
امیدوار باش عزیز دلم
چندان دور نیستند آرزوهایت
اگر امروز رخت سیاه داری
بدان عروسی خوبانت نزدیک است
بتاز این اسب خسته را
بنواز این ساز شکسته را
که امشب شب خوبان است

شب وترس و تنها ئی و غم
لباس خسته برتن
همه فرداها با رنج
به ریتم شعر هایم می زنم پتکی زآهن
نمی دانند نمی فهمند
هم سر ها بر دار نادانی است
به نورشمعی امشب امیدوارم
اگر نادانی نخواهد زد با سنگ
به قلب نازنینم
نه امیدی در باد
نه شوقی در آفتاب
همه شعرهایم
مثل آدم برفی
خسته و سرد می گویند
برخیز برخیز
بهار آمد بهار آمد
زمین راشخم دانائی بزن
بپز نانی
نگاه کن خویشتن را
که شاید این بهار گرم
بماند طولانی تر
امیدی در درونم رشد می گیرد
درختی می شودبی مانند
نگاهم می شود سبز
درونم شعله های عشق می رقصند
بپز نانی گم
بخوان شعری زیبا
بگو با خویشتن خود
بهار آمد بهار آمد

در زاویه عشق و نفرت
گوشه ای هستم تنها
در دایره خیال پردازی هایم
می چرخم و می چرخم
من بعد حقیقت را فهمیدم
با همه تنها بودن
من زخم پرگار را در قلب ظریفم
به ر قص خواستن تو پذیرفتم
دیگر از من نپرس
چرا حاصل جمع عشق و مرد
مرگ و سپس حسرت یک بوسه بود
در دفتر دقت و تمرینم
ارام آرام پاک خواهم کرد خاطراتم را


ساربان را پرسیدم از بیابان
از خطر از آفتابی سوزان
تا کجا منزل به منزل می رو د
زین خبر با خود به مقصد می برد
مقصدش بس دور است
خانه های کاهگلی
با بام های تشنه باران
مردمان پشت درب های بسته
که نماز ترس می خوانند
و می پرسند هم را
قصه تکراری مردی که آمد با باد
ساربان را پرسیدم
هم چنان خاموش بود مثل بیابان
تمام ذهن ادم می شود لب ریز
از خواهش های نفسانی
محبت می شود پنهان
درون سینه ای مردم
جغد تنها ئی آوز می خواند
یتیمان یکه و تنها می مانند
سکوت مانند مرگ سنگینی
می نشیند بر بام های مردم
لبان خاموش
کینه ها در اوج
ونفرت قسم به ویرانی دارد
به شعرم طعنه خواهم زد
به وجدانم خواهم گفت
بیدار شو بیدار شو
یتیمان را نوازش کن
برای ادم های خسته بپز نانی
که شاید روزگاری
لذت دوست داشتن هم بروید
در دل مردان و زنان دیگر
زمان عشق است
امید بیداری است
محبت انسان است....

خواب هم زمزمه های بدی دارد امشب
نه سواری آمد نه بارانی در دشت
خاک گور فرزندان ناله مادران
چه شب سختی است امشب
مهربانی قاتل شد
درویشی غمگین است
کشکول شکسته و داغی در دل
و در رخت عذاداری خوبان زمین
امشب خواب بدی خواهم داشت
نفس برید آخر خط پیدا نیست
شقایق در مرگ عاشق
خون در جگر می کند
وقتی بهار هنوز با قهر است
مردم چگونه سبزی شام خود را
درو کنند با امید ماندن و زیستن
اگر طوفان است در قلب من
کدام پناهگاهی است من را تا
آسوده شوم از خویشتن

شب آمد و سنگ سیاه ترسید
مگر در تاریکی شب
دزدان نامرد ببرند
سنگ سیاه را در تاریکی
پروانه سکته کرد با ظهور
خاری که در دامن گل دید
هیچ کس شرم نکرد
از ربودن عصای نابینا
تا سرما است
زمستان هم چنان باقی است
یخبندان است
فرو نمی رود نان خشک
فقیران در سختی یخبندان
سوز و سرما است
و انسانی بر دار
مردمانی با علامت تعجب
که چه شد شب آمد

شب پرچین هوس هایم
ماه را روی ریسمان دیدم
خند ه را برلب منقار قناری زدم رنگ
من نقاش هوس با رنگ آبی
می پریدم مثل مرغی در آسمانت
می خواندم شعری با هوس هایم
تا به رقص آرد
دل زیبای قناری را
بوسه برلب می زنم در خیال مهتاب
خواب می بینم مثل بادی در باد
می پیچد زمزمه هایم در گوش سنگ
در آتش می شود پروانه ام امشب
نه با شمع حس خوبی دارم
که تا فردا می سوزد پیکرم در باد

اشتباه من و ماه تنهائی بود
خسته از شب نم باران
یک احساس خفیف که ته دل ماه را می لرزاند
من و ماه قصه گفتیم و شنیدیم احساس درون
با همه این رنگ های صداقت
مردمان باز نفهمیدن
تنهائی ماه را
هر رهگذری گذشت و ترسید
نگاه کند بردل ما

بیا دربستر خون الود م ای مادرم زهرا
صدایم کن صدایم کنم
حسین ام وای حسین ام
ببین درگوشه صحرا و درگرما
چه آمد بر سر من دور ازاین نخل ها
که حتی نخل های کربلا هم گریان می میرند
ازاین ظلم و ازاین صحرا
صدایم کن صدایم کن ای برادر
به صد تیری که دارم در بدن
نوازش کن تن پاره پاره ام
چه دنیای نامردی است درروبرو
همه نامرد با خنجری می زنند در گلو
نپرسیدند تشنه گی را
نگفتند من را چه گفتم به دنیا
صدایم کن ای خواهرم زینب ام
که می سوزد گلویم زدرد
ای دنیای نامرد بدان
با مرگ من جهان می لرزد
و دیگر تنها نیستم

شب پرچین هوس هایم
ماه را روی ریسمان دیدم
خند ه را برلب منقار قناری زدم رنگ
من نقاش هوس با رنگ آبی
می پریدم مثل مرغی در آسمانت
می خواندم شعری با هوس هایم
تا به رقص آرد
دل زیبای قناری را
بوسه برلب می زنم در خیال مهتاب
خواب می بینم مثل بادی در باد
می پیچد زمزمه هایم در گوش سنگ
در آتش می شود پروانه ام امشب
نه با شمع حس خوبی دارم
که تا فردا می سوزد پیکرم در باد

بهار آمد زمین سبزو خرم شد
چو دیدم حیوانی در پی آدم شد
ولی آدم دوید تا مرز حیوانی
جدا ازخود فرورفت درنادانی
ندانست رازخلقت چیست واسرارش
نپرسید خویشتن را و رفتارش
قدم زد با غروری سخت دربادی
که بادی می برد خاکش به تاراجی
نپرسید خویشتن را تا دم آخر
به پایان رسید این شعر و این دفتر ....


​​​امشب دل من حراج معشوقان است
دیوانه روی رخ مه رویان است
ساقی توبریز پیاله و درمانم کن
با عکس رخ یار مرا حیرانم کن


فکر کردم در زمان آخر مرگ سپید
خنده برلب باز کنم
از سیاهی دورباشم
ونترسانم کودک تازه ذهن را
هرگز به سیاهی فکرنکن
تا غرق سپیدی باشی
داستانت را در قلب قشنگ ات
به مهمانی افکار خوبان دعوت کن
از سیاهی دور باش
چون نمی فهمد عشق را
خاموش باش در قفس
پیش درگاه مخوف جلاد
هیچ مگو درورای ذهنت
رنگ خوب سفیدی را بنگر
که تو از آن باخبری
اما ذهن کند جلادت نمی داند آن را
مهربان با قاصدی باش
که خبرداد مرگ تو نزدیک است
خنده برلب باز کن
ای قشنگ نازنینم
ای سپیدم ای کبوتر من....
در خواب خوش بودن
باختم سفرم را به منزل معبودم
فکرم در زمین انتظارم میخ کوب شد
اما هرگز به مقصد عشق تو نرسیدم
از دریای انتظار تا کوهای بلند تنهائی
هر منزل به منزل تارعنکبوتی بود که
خیانت را با حقارت بر آن تافته بودند
من سعی می کنم خود باشم
ناب و پاک تا زمان خودم فرا رسد
و بشکنم طلسم رنج آدم ها ....
زندگی با تو ایران زیبا ست
اهوازی شیرازی کردستانی مشهدی
زندگی در تو جاری است
مردم خوب شمال ترک و بلوچ و لر سیستانی
افتخار ایران و ایرانی
تو همه رشادت ها و تاریخ هستی
من نگفتم که تو تنها هستی
من نگفتم که تو از ما نیستی
هموطن ایرانی خوب
خون رستم در رگ هایت جاری باد
سرزمین ات خانه ات امن باد
سفره ات رنگین
و غرورت مایه افتخار ایران
زنده باشی هموطن من
از خون من از وجدان بیدار من
افتخار از ان توست ای برادر جانبازم
فرشته گان مهمان تو هستند ای شهید داده گان
ایران وطن من پایدار باش
صبح پیروزی نزدیک است
تو از سرزمین افسانه ها هستی
شیعه و سنی ارمنی و کلیمی
باافتخار بر این سرزمین قدم بزن
چون تو خود ایران وایرانی هستی ....
لبانم سوخت
ازاین بوسه پنهانی
نمی دانی به میثاق خوبان
سوختم و ندانستی
این قفس دل چه شراره ها دارد
فریاد زدم
به نامردان محیطی
که نقطه را سرزنش می کنند
وفرصت را از پرواز زمان می گیرند
سخت است جدائی سخت
دور بودن از مردانه گی ام
لگد مال کردن وجدان سردی
که ایستاده در مرگ من خاموش
نمی دانی لبانم می سوزد
از این بوسه های پنها نی
عقلم در شراره هایش داغ می شود
نمی دانم معمای وجود را
فرصتی بده این خسته را
 


خانه ام سرد و تهی است
مهربانی همه شب آویزه افکار من است
آرزو هایم نشسته لب حو ض
که هوس دارد با ماهی تنها سخن باز کند
مادرم خفته در خاک و زمان
زمان نامردی است زمان تنهائی است
حرفه ام نقاشی است
رنگهائی همه سرد
و امیدی به آن سودی امید
من می دانم قصه ام دردناک است
آموخته ام رنج سخن
پوچی فاصله های من و تو
شعر هایم چه عجیب
خاطراتم چه غریب
پای این سرو بلند قامت مرد
هیچ حرفی برای دل زیبای تو نیست
رنگ هائی هه سرد
روشنی در کاسه فقر
صدفی خسته ز لاک تن خویش
مهربانی کجااست
تا تن خسته خویش را بشویم در آب ....
من بیدار حوادث هستم
می دانم درد هایت را ناله هایت را
چه باید کرد چه باید گفت
بس زمین نامرد
که من را ویران کرد من را
همه دنیای قشنگ و خواب شیرینم را....
خون گرم خورشید پاشید به روز
لاله از سرخی خود پرسید
چرا شب هنگام
لاله من بسته خواهد شد
شب شد
لاله بیداراست
تا تماشا کند ماه قشنگ
خسته شد وقت خواب است
خوابید به صبح روشن
اما شب بعد را هر گز ندید

بوسه برجانم مزن ای نازنین ای نازنین
روزگارم را تباه کردی با شک ویقین
ازبرم رفتی ندانستی که من تنها شدم
درمیان عاشقان این گونه من رسواشدم
پاره پاره میشود این قلب جان سوزم ببین
عمر من پایان رسید در فقدانت این چنین


با ستاره حرف زدم
ستاره مهربان بود
من غمگین بودم
ستاره خندید
من پرسیدم چرا می خندی
ستاره گفت ایا تا به حال مرگ
 ستاره ای را در اسمان دیده ای
گفتم نه
ستاره بوسید من را خندید
وسپس ناپدید شد

شب است و من تنها شب نشینم
همیار غم مثل یک روح خسته
نگاهم بر دیواری است
که هرگز مهربان نیست بامن
گناهم چیست
من مانند تو می فهمم درد را
بدان این رفتار غلط
بس می ترساند قلب لرزانم.
به امید نجاتم خواب خوبم را باز می گویم
اما شاهین نفرت می ترساند کبوتران عاشق ر ا
چه ترسی دارد این ویرانه ز طوفان
بروای یار زمن دور شو
که من اکنون کهنه درختی هستم در باد
ومترسان من را زویرانی

با من مهربان باش تا
دردم اخر
در کنارت بوی خوش زندگی را بدانم
اکنون می دانی من نیستم
خاک خاکم
در دامن سبز زمین
و توباز می دانی که من
گل سرخی خواهم شد تا دوباره در دامنت
احساس کنم زندگی را
عشق بوی قشنگی دارد
هم رنگ زندگی است
فریاد خواستن است
و بیداری دل ها

زمان بودن من
می دیدم کویری در خاطر سردم
زمان رفتن و دیدن
در مرگ احساسم می زدی لبخند
به شعرم طعنه خواهم زد
ودر خون سرخ عاشقی
که در تاریکی جان داد
نوشتم درد انسانی
نمی دانم نمی دانی چقدر سخت است
دانستن و بودن بر لب تیغ نفرت
کلام من بسته در زاویه باریکی است
که منهای حقیقت می شود نا معلوم
شکست این استخوانم در پوست قایقم در طوفان
زمان را در خود می بینم
هزاران پرسش دردناک دارم
زمانم بس کوتاه است
و این قایق در طوفانی گرفتار
امشبی را سرد سرد م عزیزم
دردم آخر زندگی
به خودامیدوارم تا لحظه آخرآخر
به جان دادن در کویرت عادت کردم
نمی دانم چرا این
پلنگ خشمگین تو دریده پیراهنم را
ودارد نیش در جانم
نمی دانم نمی دانم
من تا لحظه اخر امیدوارم
به یک بوسه جادوئی
مثل یک رویا
نگاه کن زمن دیگرهیچ نمانده
بیا امشبی با من مهربانی کن

پیغام دادم به باد
آرام نوازش کن گونه های دلبرم را
باد لرزید و خاموش شد
از ساحل دریا پرسیدم
خروشان مباش بر پیکر نازنین یارم
دیدم دریا ترسید و آرام گرفت
به کلاغی سمج گفتم
از یار چه خبری داری
رخت سیاهش را بوئید و دم به دم جان داد
با قهر دلم می جنگم
خبر از یار بگو
این بیابان بس خطرناک است با من
تک درخت خیا لم تشنه باران است
و تو جوابم من را ندادی



افکار من اشعار من مرغ مینائی من
تقلید سخت زندگی است
در پوست سرد پیله ام
فریاد در خود می زنم
مرگ سر خ لاله ها را می شمارم
اینک که دانستی مرا
افکار و ذهن این اسیر
آرام تر خنجر بزن برجانم ای نازنین
پیوسته طوفانم بلا است
زین مرغ مینائی مپرس
تقلید از خود می کنی
اینک می نالم ز من
باز هم مرا گم می کنی
بردفتر شعر نفس خواهم برید از لحظه ها
اما ندانستی چرا
هر روز در خود گم می شوم
این مرگ با تقلید من
بودن در بعد زمان
هرگز ندانستم چرا
این مرغ مینای قشنگ
پر پر می زند
درمرگ خود

خانه ام سرد و تهی است
مهربانی همه شب آویزه افکار من است
آرزو هایم نشسته لب حو ض
که هوس دارد با ماهی تنها سخن باز کند
مادرم خفته در خاک و زمان
زمان نامردی است زمان تنهائی است
حرفه ام نقاشی است
رنگهائی همه سرد
و امیدی به آن سودی امید
من می دانم قصه ام دردناک است
آموخته ام رنج سخن
پوچی فاصله های من و تو
شعر هایم چه عجیب
خاطراتم چه غریب
پای این سرو بلند قامت مرد
هیچ حرفی برای دل زیبای تو نیست
رنگ هائی هه سرد
روشنی در کاسه فقر
صدفی خسته ز لاک تن خویش
مهربانی کجااست
تا تن خسته خویش را بشویم در آب ....


پوچی احساس خودم
در ترس مرگ خویش
لذت پدر شدن و ترس فردا
من از خودم بیزارم
از آسمان آبی که فریبم داد
از آبی که تشنه گی ام را به خونم نشست
چقدر این احساس حقیرم می کند
من مرگ خویش را در دفتر تنهائی شعرهایم می نویسم
هیچکس نپرسید چرا
ما منتظریم ...
دم به دم با ترس با امید به فردا
و فردا باز سایه ترس
می بازیم آرزوهای قشنگ خود را

 خواب خوب رویان دیده ام ای دل نواز
بی تو مه رویانی دیده ام ای دل نواز
تا تو کارت عشوه و طنازی است
خوب رویانی بوسیده ام ای دل نواز

 ذره ذره پر شود جام شراب
دل خراب و دل خراب و دل خراب
بازی تقدیر شکست این دل ما
هر چه دل فریاد زد وفریاد

مرگ ما در غربت
زیر خواب نامرد دلخوشی ها
همه در خواب خوشی سرگردانیم
بوسه زدن بر لب خواب
تا کجا این تن خسته می رود
نی لبک جادوئی من
اکنون شکسته است
و ترسی دارم از فردا
من در مرگ خود کفن خویش را
به غم هایم شسته ام
خدایا آخر هر شعری
بخندان زمرگ شاعر
دل ناامیدان را

غم من غم تنهائی بود
و نگاهم به هوس های دلم می خندید
ساکت و خاموش من منتظرم
پشت این لذت تنهائی ها
کودکی هستم محتاج نگاه مادر
دست گرم پدر و خنده خواهر
غم من مال من است
دل تو سنگ تر از آهن سخت
به کجا خواهم رفت در وقت بلوغ عشقم
چه کسی می پرسد اسم من را
در کنج اواره گی ایمانم

گوهری در دل دارم امشب کیمیااست
طبع شعری دارم اینجا بی مدعااست
چون مرا گردن زدندنامردان درعشق تو
قطره قطره خون من می نویسد مشق تو
از تومن هرگز نخواهم شد دوراین رابدان
چون که بیزارم زگنج وزر و این جهان
با محبت در درونم آتشی افروختی
پیکر بی جان من را در درونم سو ختی
بس فریاد میزنم ای خالق زیبای من
آسمانت را بگشای وببین احوال من