Sunday 28 May 2017


ساقی مست دلم هردم پریشانم میکند
تا صدایش می زنم ازخودپشیمانم میکند
دردل افسانه های شوق رازی دارد
بالب شیرین خود دیوانه وارم می کند 
سربه بالین و تنم هرشب می بوسد مرا 
تا که خوابم میرودخانه خرابم می کند
ساحل تنهایی ام درحسرت امواج است 
باتن خسته به گرداب  گناهم می کند
لطفا زیر  شعر من را کامل تر بنویسید 
متاسفانه صفحات شعربرخورد خوبی ندارند لذا مجبورم درهمین جا تمرین کنم

Saturday 27 May 2017



این تن آغشته به خون است زتنهایی تو
پیش شب خسته جنون است زتنهایی تو
لیلی ومجنون من سرگردان عالمند
تابپرسندازفلک دیدار رسوایی تو  
خواب ترسا زخم جان خویش بود
اوندانست مشق عشق است ودلداری تو
پیرو راهی شدند عاشقان شب پرست
درمیان راه جان دادن به خونخواهی تو
نوبت من می شودتا هواداری کنم 
گرمرارخصت دهندیاران ز بیداری تو 
برمزارعاشقان رقص رفاقت می زنند
مطرب خسته چه می خواندزدینداری تو
نوبت خواب خوش دیوانگان عالم است
مست مست هم میشوندیاران زخماری تو
ذره ذره جام من پر می کنی بارقص خود
درعجب ماندم ازاین رقص وازاین فریادتو
شعربی وزن وقافیه -حاجی اقا

Friday 26 May 2017



مادرقصه های شب برخیز
خانه سرداست بی تو
دل نگران است از فردا
مادر قصه های قشنگ 
بخوان داستان جام بلورین محبت را
 شانه بزن گیسوان کودک بیمارت 
به خنده های جغد نفرین می کنند
ستارگان شب تنهایی 
مادرقصه های من
بس کن ازاین داستان غم انگیزرا 
که می دانم کودکی زیرآوارش می لرزد
همیشه من باپرندگان تنها سخن می گویم
در آشیانه ویران دلم
تا زمان سخن می گوید
دستان بشر آلوده به خون می شوند
در شبی که خاموش است
اینجا پایان نا امیدی است
آیاقفس ترانه می سازد 
برای زندانی تنها 
من رافراموش نکن قهرمان 
هنوز کوچه های آرزو بیدار است
مادرقصه های من
لبخندبزن صبح پیروزی نزدیک است
حاجی اقا

Thursday 25 May 2017


زمزمه می  کرد باد با گیسوان مهتاب
خواب خاموش هوس برقایق امواج بود 
مهربانی ظاهری همچون هوای تازه بود
چهره مهتاب درتابش چشمان توزیبا تر است
رنگ ایمان می زند نقاش تنهای دلم
عاقبت روح هوس یادی ازاین بیچاره کرد
زنگ تفریح دلم درهم صحبت دیوانه شد
ازمن احساس محبت پرسیدن خطا است 
دشنه درقلب ظریف پروانه ها می بینم
تاشب تقسیم قلب های قشنگ خواهم نشست
پیش چشمان بلورین هوس با آفتاب 
صدا بزن مرا-حاجی اقا 
تقدیمی جملاتی کوتاه وقشنگ خدمت شما عزیزان از کانادا

مرگ فانوس دلم از بدعهدی اتش نیست
حس تنهایی دل شعله ها را می کشد
چون به رقص آمدشعله درخواب هوس
درشبی زیبا کنداین قصرراویرانه  ای
مرغ مینا ناله می کردازفراغ زندگی
تاکه لب رامی گشود اوهم بیچاره بود
دشمن آدم بهایی شد با نیرنگ شب
درشبی زیبا شمع هم قاتل پروانه شد
ذره ذره نفرت وفرش خون می بافند 
درسکوت زندگی همراه مرگ اعتماد
لذت بودن جرمی دارد با مرگ آرزو
قاتل شیرین هم آرزوی مرگ داشت
به علت هک  کردن کامپیوترازکانادا نوشتن مابقی مطلب  ممکن نیست
مرگ فانوس دلم از بدعهدی اتش نیست
حس تنهایی دل شعله ها را می کشد

Wednesday 24 May 2017

خواب بودپروانه عاشق
درشب سرد تنهایی ام
تا به رقص آمد دلم 
صدناله برجانش نشست
امشب این مستی بی پایان دل 
رقص زیبای هوس  انگیزشد
عشوه ای زلف یاراست در خاطرپروانه ها
خواهم انداخت خرقه درویشی و 
نااله خواهم کرددر آستین باد 
زین پس از بدعهدی دوران زمان 
ناله می کرد کودک بیمار غمگین دلم 
تا توباشی درکنارم خواب من نیلوفری است
زمزمه درباد می گوید شب خاکستری
قصرجمشید وآهوی دلم بیمار تو است
سرزنش ها می کنند دیوانگان رفتارمن
حاجی اقا-سرزنش دل
شب به کام زاهدان افتاده است
دل به دام عاشقان افتاده است
امشب اینجا من چرارسواترم
نوبت جام شراب وپیمانه است

Monday 22 May 2017


امشب ازرندان گریزان می شوم
درمیان مه رویان پنهان می شود
ساعتی فرصت بده با اشتیاق 
خاک پایت در بیابان می شوم 
هر که آمدبرمزارم اشک ریخت 
اوبداندتاسحرهردم پریشان می شوم 
خواب خوش تقسیم جهل واشتیاق
خسته ازخود من پشیمان می شوم 
ساقی جاهل بریزد خون من درجام تو
تا ببارداشک من هرقطره دریا می شوم 
اززمین وآسمان غم می رسدبرجان من
تابدانی دردل شب ازتوپنهان می شوم
بس جدا شد ناله هایم زین قفس
با توچون هستم  درمان می شوم
تمرین شعر برای آرامش خودم
غلام حسین حاجی آقا

Sunday 21 May 2017



سروتنهایی من دربادعصیان هوس
خواب خوش درخلوت دلدارداشت
چون به عشق معشوق دیوانه گشت 
طعمی ازمیوه های این باغ داشت

Saturday 13 May 2017


نگاه سردساحل به قایق شکسته
نصیحت امواجی بود برپیکرش
پرنده ای غمگین بر لاشه ماهی مرده
داستان استقامت می خواند
عبورازخط آغازی بی انتها
فرار لحظه های تو
خواب خوش خوشبختی
دررویای خودگیسوان تورامی بافد
تابه عشق عروسی خوبان
جشن گل برپاکند
اما رویا هوس نبود 
دردی بود بی پایان
سلامی بودبی جواب
رویاهوسی بود بی هدف 
خوابی بود درانتظارشفا
سال ها می گذردتا این درد سنگین
دهان بازکند برمزارما 
وتو با پرسشی که خودت  پاسخ آن هستی
فریادخواهی زد دیوانگان چرا سفید می پوشند

Friday 12 May 2017



خواب پریشان پروانه را
شمع به آتشی گرفت وخندید
برمزار عشق
درخواب اسب آرزوی من
سواری نشسته درانتظارتو 
و می پرسد از خطر
ساحل به امیدامواج خروشان
قصه های دلش رابه باد می گوید
من زنبوری را می بینم 
که شهد می برد و شبنمی که
درصبح آواز می خواند برای تو
اما زمستان گذشت وآدمک برفی 
در شبی بدون من پرواز کرد
من لاک پشتی را می بینم که
درلاک خودم خجالتی است
چراغی که در ویرانه ای
درویشی را داستانی از قناعت می خواند
من پیرزنی رامی بینم که 
نگاه لرزانش بر امام زاده ای
طلب شفای کودکی رادارد
چه کنم بادرد- وقتی فرزند آرزو
دردامن سحر به مرگ پروانه ها می نگرد 
سکوت می پرسد حقیقت را از من
ناله ها قیام می کنند 
در لحظه های ناامیدی 
این جا شهر سوخته است
هرکس بال پروانه ای را می سوزاند
فردا من با زهم می پرسم 
از ماه داستان خلقت آسمان را
شعر-حاجی اقا
ازچه خوابم راپریشان می کنی 
دیده گانم رااشک باران می کنی
تا که هستم درغم وتنهایت 
روزگارم راتیرباران می کنی

Thursday 11 May 2017


این قصه های من پایانی نیست
در شب بارانی دلم
انگار خنجری می زنند درشب
برقلب کبوتران حرمم
تا کجا باید تحمل کنم
هم چنان باران می بارد
دستانم خالی است 
اما همچنان باران می آید 
همچنان کودکان گرسنه می خوابند
شب سیاه است وسرداست
بازهم باران می بارد
گوش ها نمی شنود ودیده هانمی بیند
این شب سرد همچنان می تازد
بردل های پریشان
نگاه کن به آن سوی سرزمین نور
ایستاده در انتظار تو 
فردا آسمان دلت آسمانی است
مونترال - حاجی اقا-رها می شوم

Tuesday 9 May 2017



خواهشمندم دراین مطلب دخل وتصرفی نشود چهارسال قبل من درحال سفرعکاسی بودم که
 ناگهان بندانگشتان من به شدت خودبه خودزخمی و خون الودشدند زمین گیرشدم مجبورشدم
 در زیر پل ادمونتون چادربزنم و داخل بوته های بلند پنهان بشوم تا خوب شدن پایم خواب عجیبی
 را دیده بودم که نوری دومرتبه از من می خواست ارامگاه مذهبی را تمیز کنم به هرحال زخم پایم
 خوب شد و ناگهان هوس کردم برگردم ایران و بلیط یک طرفه خردیم تفاوت ان زیاد نیست
 با برگشت نیت کردم هرگزبه کانادا برنگرم چون مکان سختی است برای  زندگی در اولین سفر
 خیلی از فقروبیکاری مردم و حتی فامیل خانواده شهید ناراحت شدم دوربین هایم را فروختم 
و با عصبانیت امدم  کانادا. دوباره ساال بعد امدم ایران به نیت ساختن فیلم و عکاسی در منطقه 
جنوب از دوران جنگ اما باز نشد وموقع عکاسی بی جهت موقع عکاسی در تهران افتادم زندان اوین
 ورفتار خوب پلیس امنیت وغذای  گرم و مکان  خواب در بند ۳۵۰ داشتم هرزندانی تخت تمیز دارد
 گفتم شاید نیتی بودهه از طرف خدا و سپس ازادشدم وباز عصبانی امدم کانادا البته گذارش دادم به
 احمدشهید وگفتم زندان بدرفتاری ندیدم انهاا با فیلتر و فشار برزندگی من وقطع حقوق بیکاری
 وادارم کردند ۸۰ روز داخل ماشین بخوابم و  قوطی جمع کنم و زندگیی بدی داشتم. 
بارسوم برگشتم ایران  وباز نشد رفته بودم گرگان خدمت دوست خوب وقدیمی .و باز نشد  الان
 حکومت اقای حسن روحانی  می ترسد اگر بگویم همه مکان هایی که به نحوی با من در رابطه
 بودند را خدا صدمات بدی زده است مسمومیت غذایی در قطار تهران شاهرود. کلاه گذاشتن 
سر من توسط دلار فروشی که با پلاسکو در ارتباط بود. ویروس مرغداری ها چون عدم توجه 
دولت به مرغداری دوست عزیزم وورشکسته شد. پیشنهاد دادن رشوه به نگهبانان جنگ گلستان
 ازطرف مامور انجا من را عصبانی کرد.
نتوانستم عکاسی کنم و بندر ترکمن پر بود از فاضلاب  انجا را زلزله زده...برگشتم به کانادا نرفتم
 اهواز و مشهد و....در کانادا سوختگی ناگهانی مدیرو صاحب  فروشگاه ایرانی چون صدمه دیده بودم
 بی توجهی کرد ناراحت شدم شغل خودرا ول کردم محبت وکارکردن برایی یک هموطن دیگر
انجامرتب مسخره می  کردند ازداربست بی هوش افتادم و شش  ماه خانه بودم اما همه جراحات برطرف شد
قبلا به دوستی تعممیرات کمی یاددادم گفت در نبودن من ده درصد باقی ماانده را  تمام کند امد طمع کرد
 مبلغ بالا خواست روز بعد خودش در محل کارش اسیب دید کارخودرا از دست داد.
اقای امد شوخی و مسخره بازی کند غالبا سیاسی و  درمانده از ایران هستند من عصبانی شدم چند ماه بعد
 انگار کلاهی سرش ررفت  و شدیدا تا دم مرگ کتک خورد .
 دوشب قبل عصبانی شدم از اتاوا و بی کاری در مونترال  الان سیل زده خانه ها نیاز به تعمیرات دارند
 و تخصص من دارند.
سیل در خیابانی در شمال مونترال تا  دم فروشگاه دوست من متوقف شده من  انجا  را نگهداری  می کردم
 الان فیلم ان را دیدم  نمی گذارند من تایپ کنم مطلب را..کامپیوتر من رالطفا هک نکنید اسیب خواهید دید 

چون به تقسیم شقایق برسیم دعوا نیست
بوی خوش می آید و قلبی زیبا  نیست
چه توان کرد٫ زخم درریشه خودمی بینم
غافل از خود که شدم صحبت تقوایی نیست
نم نمک بارگنه می رسد وخانه خراب
صاحب دل که گنه کارشود عاری نیست
راه تقسیم حقیقت همه در مهروصفااست
دورشو ازدل من نوبت گمراهی نیست
عشق ورزی هوسی با دل شیادی کرد
وقت بوسیدن یار نوبت دلداری نیست
چه توان کرد اگر خون تورا میریزند
عاشقی درقفس کینه دل جاری نیست
حاجیا دورشو از کینه دل ها وفریب
ماتورا بوسه دهیم منت سنگساری نیست

Monday 8 May 2017

تمرین شعر-
خداخرشناخت شاخ به او نداد

چون تو-غفلت میکنی-آتشی افروخته ام 
تا بدانی-خسته هستم-حالتی افروخته ام 
ذره ذره -دردرونم- کودتایی می کنم
خواب نامردان-عا لم را- رسوا دیده ام
تازمان- باقی است- غفلت خامی است
پس چرا-با ناله های خود- تنها دیدام 
اگرتو چند خط شعر به من آموختی 
روز دیگر برزمین پادشاهی می کنم 
این قافله از ساربانش چو جدا می افتد
پس به حال خوداز- گله جدا می افتد
قلب تو چوخالی گشت از ایمان و صفا
بر حضرباش که تنها و رها می افتد 
تمرین شعر

Sunday 7 May 2017


تمرین شعر 
هرچه پندارم به خواب نیلوفری 
رنج هایم می شوند خاکستری
دردرونم آتشی افروخته اند
خانه ها درآتشم سوخته اند 
چون به مقدار خودم آگاه ترم
ازهمه مردان بی تقواترم 
خوب وبدرا می فروشند باهوس
من هوس را می سپارم درقفس 
گرتوراخوابی خوش رفتاربود 
عاقبت اعمال تو باکرداربود 

Saturday 6 May 2017


شعر-تیر آرزو
همیشه نگاهم به موی سپید توبود
درآرزوی خدمت درگاه توبود
بسی تلاش من وقصه های طولانی
به هردری که زدم تلاش بیهوده بود
زمان گذشت خون به جانم خشکید 
که این سوار خسته درانتظارتوبود
چوناله های من وشب های طولانی 
به ماه می نگرم که درجمال توبود
هوس دراین پیاله شراب می ریزد 
گناه من از هوس جواب سلام توبود
خدای رابه خنده می گیرند نامردان
دلم گرفت از این قصر که خرابه بود
قسم به این نماز شب وناله های من 
که این خرابه دلم جایگاه تو بود 
به تیرنفرت می زنند پری های آرزو 
کجا میروی حاجی (مکه) درانتظارتوبود

Friday 5 May 2017



او که زیبا می شوید دلم را باهوس
غم ندارداین وجودم زطعنه های بلهوس 
لغت‌نامه دهخدا
بلهوس . [ ب ُ هََ وَ ] (ص مرکب ) صاحب هوسهای گوناگون . دارای هوس های نو در زمانهای مختلف . متلون . دمدمی . (یادداشت مرحوم دهخدا).بوالهوس . و رجوع به بُل و بوالهوس شود 
یادم آمددردل خودقصه های تلخ دیدم
ازهمه بیزازبودم خواب های بد دیدم
یادم آمد بانگاه عاشقانه ادمی بیماربیمار
روزوشب درفکرتوهرشب بسی بیداربودم
خنده هایم بی ترانه دیده گانم عاشقانه
آدمی تنهای تنهادرمیان این جهان بی نشانه
یادم آمد باسلامی گرم وزیبا باتوبودم
در جهانی بی کرانه آسمانی پرستاره

Wednesday 3 May 2017



خواب ازسرعاشقان ربودی یارب
باما تو چه کرده ای خدایا یارب
این زلف پریشان تو بیمارم کرد
تنها شدم وآواره کوه وبیابانم کرد
ازهردرلطفی که سخن باز کنم
باز ماند عجب چگونه آغاز کنم
بی مهرتو این قلوب ماغمگین است
این سفره ما به نام تو رنگین است
با ما زدر لطف ومحبت تو درآی
رحمی توبکن به این مردان خدای
گردست من از دامن تو کوتاه است
یارب چه کنم این دل من گمراه است
امروزاگرتورابه غم می جویم
فردا که تورا دیده زجانم شویم
با من تو مکن بازی اسرارعجیب
این خسته دل است ورفتارنجیب
ترسم برسد زخودهمی دور شوم
ازراه تو بی ادب ولی دورشوم
حاجی توبیا دل مرا سوزاندی
خویشتن را توبه سویم خواندی
شعر-دوری از تو

Tuesday 2 May 2017

دلم می گیردازاین خنده های تو
چه زهری دارداین جام شراب تو
به تاراج دلم چنگی زدی رفتی
بدان این دیده نمی گرید به یادتو
همه غم های عالم رابه من دادند
خداحافظ دورخواهم شدازکنارتو


خوب تویی خواب تویی قصه اسرارتویی
بنده منم خویشتنم درهمه جا آدم آلوده منم
زندگی ورازتویی عاشق و اسرارتویی
زورمنم جنگ منم خاردل کودک بیمارمنم
نورتویی راز تویی صاحب این باغ تویی
من چه کنم باخته ام قدرت اسرار تویی
ای که همه مستی عشق میرودازهستی تو
پرده برانداز وبیا خسته و بییمار منم

Monday 1 May 2017



تمرین شعر

بس کن قصه هایت همه تلخ می گذرد
ناله هایت همه دیدم ز  فلک می گذرد
خواب خوبان چو آتشکده مینایی است
سازتو خون فشان است اگر می گذرد
نم نم باران دیدگانم طوفانی است
هوشیارباش ناخدازطوفان می گذرد
صبردرکاسه تنهایی خود می ریزم
باتواین قایق پیر زطوفان می گذرد

Sunday 30 April 2017

چه هوایی به دلم سرزده است
نوبهاری به دلم سرزده است
شا دباش که خدا می خندد
کودکی پا به عالم زده است 

Saturday 29 April 2017



چه عصیانی دلم دارد ازاین چشمان شورانگیز
به جنگی می برد من را تنها با لشگرچنگیز
اگرصد تیردرجانم ببارند آن نامردان خون آشام
بدان هرگزپشیمانت نخواهم گشت ازاین میدان
چون من ادبیات نخوانده ام زحمت کشیده ایراد شعر را درست تر زیر ان تذکر بدهید تا بدانم چه کنم ممنون از محبت تان

Friday 28 April 2017



چون به کمترمیرسم بازهم قانع ترم
درکنارتوچه هستم ازخودهم کمترم
دیروقتی است اسب من بیداراست
راه سخت است ومن ایمن ترم
پس چه گویند لغزش ازدل دیده اند
با دل بیمارم ازاین همه سالم ترم
ناله های شب پیمان عشق ورازبود
چون به مقصد می رسم عاقل ترم
کوله بارم معرفت اندوخته ام ایمان بود
دل خوشم ازدیدنت چون ازهمه بالاترم
رازی گفته ای درگوش مردی بیمار
چون بیدارشدم دیدم ازهمه دیوانه ترم
تا توهستی در وجود شب های من
حاجیا بیدارباش وبدان کامل ترم

درپس پرده ابهام دلم نامه تست
باغم چه کنم خانه دل خانه تست
روزگاری است نفسم خفته به باد
بامن بنشین قصردلم کاشانه تست
توزمن دوری ومن خانه خرابم امشب
بریز جامی که جانم جانانه تست
دلبراسرووجودم چوشکست دراین باد
خانه ویران شدواین شمع پروانه تست


بامرگ خاموش پروانه های صبح
شمع درغربت غرور خودآنقدرگریست
که پایان یافت
دیدم شغالی آوازمی خواند و
کودکی درفقر می رقصد
خوابم آشفته می شود از خنده های تو
این دل شکست ازناقوس مرگ قو
باورکن صورتک ها می خندند برمن
دلم می خواهد پروازکنم با تو درآسمان
می ترسم از تنهایی خودم
ازاین سایه هایی که نامردی خواهندکرد
وقتی پشت می کنم به ماه
باعلتی می شکنم که دلیلی نیست
درمکانی که نمی شناسمش
صبرمن در کنارپروانه مرده ام
باغم شمع وجودم می سوزد

Thursday 27 April 2017




شب زنده ام به دامانت ای عزیز
خواب ندارم زدوریت ای عزیز
می ترسم آخرعمری زغم فنا شوم
بی تو چه غریبم وتنها ای عزیز
باهرچه توانم زغم فریاد می زنم
این قلب پاره پاره می شود ای عزیز
رودرروی چهره زیبای توچومرده ام
این مرده ازدرون ویرانه است عزیز
گویند خواب خوشی مرهم من است
درانتظاربوسه ات هنوز بیدارم ای عزیز
تمرین شعر

Wednesday 26 April 2017

میرودغصه من نم نم ازاین دیده تار
توچرا گریانی سرمن رفته به دار
خواب من گشت پریشان ز غمت
توچراحیرا نی تن من خفته بخواب
این خاکی که به عشق خون الود است
داستانی دارد که همه رفته به باد
رازهایی زدرون دل خود می جویم
چه توان کرد دودمانم رفته به باد

Tuesday 25 April 2017

امشب نگاه من چه مستانه می رود
آرام تر از توبه میخانه می رود
گرباورم کنی به عشوه های خود
بااین دل شکسته دیوانه می رود
راهی نبود که عاشق خطرنکرد
این آدم خسته به ویرانه می رود
درشهرشکوه می کنم ویارنیست
جامی بنوش اوهم مستانه می رود
تمرین شعر

Tuesday 18 April 2017

خوابم نمی برد مادر دلم گرفته است
دیده گانم راغم بزرگی گرفته است
شاید اگر خدا فرصتی دهد مرا
بشویم دیدگانم را در رود زلالی
که در آن ماهی های غمگینی را نمی بینم
از ترس مرغ ماهی خوار فریاد کنند
شاید دیگر ترسی نباشد از شب
من چه آزادشدم از این قفس
جائی که دیگر تخم کین نمی کارند و
قفس برای قناری ها نمی سازند
با مترسک ها می رقصم در خیال آرزو
تا شاید دلهره هایم را ندانند
کلاغ های شب پرست
در باغی قدم می زنم
که زنبوری داستان قشنگی
از راز های انگوردارد
باید پری هارا صدابزنیم
مثل گذشته ها در آرزوهایمان
باید نقاب صورتمان را بشکنیم
باید بدانیم حق با ما است
مثل رودی آشنا
در امتداد دانایی زمان
باید رنگی بزنیم خاطرات بد گذشته را
من هم چنان می پرسم بادرا
از گذر خاطرات ابر بارانی
حاجی اقا

Monday 17 April 2017

یادم باشد باصدای خوش باد
و نگاه خورشید که مهربان است بامن
یک سبد میوه تازه بچینم از این باغ قشنگ
یادم باشد خوبی هاراتقسیم کنم
نگران غم هایم نباشم
اگر وقت کم است
بدانم زندگی پرواز است مثل
رنگی است از آرزوهای وجودم
یادم باشد چمدانم رابردارم
سفری آغازکنم تا دیدن خوبی هایی
که دلم حصرت آن دارد
می بینم  خرگوشی می جهد
در چمن زارآرزو
و درختی می بوسد  آسمان را
چه هوای لطیفی
میوه های باغ دانایی مردم
طمع فهم بودن دارد
لبخند شیرین کودکی که می پرسد مرا
چمدانت چه قشنگ است آقا
من با لبخند و شکلاتی میدهم
دیگر ته دل لانه تنهایی من نیست
یادم باشد خنده خوب است
مهربانی خوب است
تا نفسی تازه کنم از فرار این بی هدفی
من هنوز هستم درجریان بودن
چمدانم پر شد از آرزوهای قشنگ
یک نفر با من است
سایه نیست خواب هم نیست
من هستم آغوشم بیدار است
با تو بودن به پرواز خوشی می اندیشم
که ندارد غم دل در کلبه متروک دلم
حاجی اقا-مونترال
خیال انگیز

مطلب خیلی ساده به ذهن من رسید گفتن مطرح کنم با دوستان. خداوند در قران کریم می گوید بخوانید من را تا اجابت کنم شما را اگرنمی فهمیم چون خداوند نمی خواهد ادم مغرور و خطرناک زیاد بداند چون می شود صدام حسین یا فرد خطرناک.. بنابر این در روند رشد فکری خداوند در مقابل هر عمل نیکو ی که انجام می دهیم یک امتیاز هوشی مثبت به ما می دهد  می شویم مثلا امیرکبیر و حافظ وسلمان فارسی وفرشچیان و.. نابغه..و اگر بخل و حسادت و جاسوس بازی وظلم و دستور و پول پرستی و کلا  ادم بدی  باشیم  یعنی شاگرد خوبی برای خداوند نبودیم و امتیازی هم نداریم

Sunday 16 April 2017



می ترسم امشبی تاصبح من رسواشوم
اونمی بخشد مرا بازهم خسته وتنها شدم
راه می بندد به من روزگارم  زار گشت
تاکجا کج می روم این چنین بی پرواشدم
کی به پایان می رسد ترس من از تنهائیم
درب رابگشای که من ازعشق تو رسوا شدم



امشب به عشق تورنجی کشیده ام
درنبودن توچه دردی کشیده ام
با من بیا که این قلب ویران است
بادیدگان خسته چه آهی کشیده ام
در مکتب رندان شهرتی نکودارم
دردفترشعرم چه سرابی کشیده ام
زین خسته گی های من وشراب تو
مستانه از خودم چه نقابی کشیده ام
وقت می رودوماراسرابی نیست
تادیروقت  چه انتظاری کشیده ام
تمرین شعر-حاجی اقا

Saturday 15 April 2017



درشبی تنها به اندوه ماه
می ستایم ماه تابان را در تنهایی خود
ماه بیدار است و هوشیار
در زمین نیست میان آدم هایی که
 با خنجری پریشان می زنند همدیگر را
دردستان آدمی نادان تبری می بینم
می زند بر ریشه خود
می پرسم ماه تابان را
در سکوتم و او می خندد برمن
به همراه باد می روم تا دشتی باز
آنجا که کاج هایش سبزی خودرادارند
قاصدک هایش  سرراه هم نمی کارند دامی
هیچ سوسماری مار نیست
و به عشق گل سرخ همه می خندند بر ماه
هیچ کس نمی فروشد بال پروانه ای را به هوس
باید امشب بروم با ماه
باید بمانم بربستر ابر هوس
وبگویم قصه تنهایی خود
خسته از آدم ها -حاجی اقا

Saturday 8 April 2017

OROVILLE DAM SPILLWAY 4/8/2017 by Iranian in Canada

می توانی پرواز کنی
ازاین قفس کوچک به بزرگتر
پروازکن ای نفرین شده



زندگی زیبااست
جایی که بهار است و
لاله هاس سرخ در آغوش هوس
دختری را به خواب خوش
این باغ دعوت خواهد کرد
حرف هایی چه قشنگ
یادگاری به نقش خورشید
وشبی که با لب ماه گفتگو می کردم
خسته از درخت بیدی
که هنوز قناری عاشقی را
روی شاخه های خود عاشق ندید
زندگی قایق کنار ساحل بود
که به امواج خروشان می خندید
آسمان آبی است
خانه ها یی را می بینم
با بامی چه بلند
مردمانی بر بام
قلب های انان به گرمی خورشید
می شود عاشق خوابی زیبا
من لاله سرخی دارم
دردامن تو و نگاهی به معنای هوس
شعر هوس-حاجی اقا-مونترال

Wednesday 5 April 2017

رویای من چه شیرین بود خوش بودم
ازچه امدی به خوابم تا ویرانه ام کنی
ای شمع بیرحم توباپروانه چه می کنی
با فتنه ای خود مرا ویرانه می کنی


نفرین خداوند و التماس ودعای من است
آنچه ماند از گناه هان گریه های من است
خویش رادرصف شرمساران تو می بینم باز
این خانه قشنگ همان قتل گاه من است
دورمی شوم زخود و نامردان حسودوکینه توز
وای برمن که وقت حساب وکتاب من است
یارب به من رحم کن و این ردای زشت
هرچه آنچه می کشم ازگناهان خود من است

Sunday 2 April 2017


باید فهمید
بایدلباسی نوداشت ازحکمت خدا
باارزوی سلامتی برای مردم داشت
باید خانه هارابا رنگ محبت زیبا کرد
باید گل های شمعدانی ها را
به نیت زیارت امام رضا آب داد
باید کودکی راصدازد
احوالش راپرسید لقمه نانی داد
باید نقاشی کرد دنیای قشنگ ساخت
وبرد سربازار تا خریداری باهوش
هوس کند عاشق بشود
باید برمزارمادرآب ریخت
دعا خواند گریه کرد
اینها خوب است
اینها آدم را می سازند
باید سلام کرد و بدون غرور راه رفت
اسم من باران است
متولد ابرها هستم
همسایه ماه وخورشید
من بالای سرابادی هستم
 انجا که مردم می خندند
باید نماز خواند تنها بود فکر کرد
باید خودپرسید من کجا خواهم رفت
آسمان مال من نیست
زمین جای غرورنیست
باید هوس کنم بخشنده گی را
و سلامی به رهگذران بدهم
باید مورچه ای راهم دوست داشت
کبوتری را دانه داد
باید دست پدر را بوسید
شاخه گلی خرید به مادرداد
من هنوز نوجوانم با قلبی پراحساس
من هنوز معمای زندگی را نمی دانم
باید گفت باید رفت باید خندید
من هم باید بروم
اسم من باران است
میان ابرها نزدیک خورشی وماه

Wednesday 29 March 2017


خاطرات یک رزمنده قسمت اول
 برای وطن چه کردیم..ما مراحل اموزش های ویژه راطی می کردیم نه غذای درستی نداشتیم و نه دستشویی و نه حمام صحرایی بدترازهمه عقرب های سیاه هفته و مار ها بودند که من عاشق انها بودم نمی دانم چرا همیشه حیوانات من را دوست دارند و من انها را زیر پتویی که برای بالشت درست کرده بودم دوتا بودند اما من را نزدند دو تا از بچه ها را زدند درد بدی دارد چون جیغ می زدند تا بهداری پادزهر را بزند من با پتو روی خودم در گرمای بالای ۳۰ تا ۴۰ درجه می خوابیدم باز بچه ها می گفتند تو گرما حالیت نمی شود ..من بی توجه بودم غذا کم بود یک هندوانه را بیست نفری تا ته پوست سبز ان می خوردیم. سینه خیز رفتن باز کردن کلاشینکف و مین و نارنجک گشت شب و.اموزش سختی بود .انقدر سخت بود که محوطه اطراف چادرها بوی بدی گرفته بود از فاظلاب دستشویی های ما دستشویی نداشتیم ..تا لودر ها امدند و چاله کنده شد و دستشویی و حمام صحراحی زدند. بعداز غرق شدن یکی از بچه ها در رودخانه ترسناک نزدیک چوغالزنبیل هفت تپه...این شرایط سخت پایان یافت و عازم اموزش تانک ونفربر و پرتاب موشک زد تانک شدیم شهر زیبای شیراز پایان سختی ها بود ..ادامه دارد





قسمت دوم خاطرات یک رزمنده
خیلی زود محیط عوض شد و در شیراز نه عقربی بود نه غبار و طوفان و نه گرما شاه چراغ را دوست دارم مرتب انجا می رفتیم و حمام عمومی شیراز با یک کاسه پر حنا شیرازی ها مردم خون گرمی هستند و ارامگاه حافظ وسعدی وباغ ارم..من شدم مدیر ورزش صبحگاهی سپاه و با اموزش جودو و بدنی ورزیده به نظر می رسید فرد مناسبی بودم ما اموزش موشک زد تانک و بیسیم و تانک و رانندگی تانک و نفر را دیدیم که امدند اتوبوس های گل مالیده یعنی بروید...اخرین شانس برای تلفن زدن و ارسال نامه به خانواده..هرچند من مادرم سال ها قبل فوت کرده بود حوصله نوشتن نداشتم و...رفتیم و از خرم شهر عبور کردیم در شب و در کنار رود اروند پیاده شدیم..شب بود خسته بودیم هوا کاملا تاریک بود فرماند ه ما گفت خوب تاریک است برویم داخل اروند و نفربر را ازمایش کنیم و..من احساس بدی داشتم نرفتم انها رفتند و نفربر غرق شد و دونفر شهید شدند و مابقی در تاریکی توسط قایق گشت سپاه نجات پیدا کرده بودند..ان شب عزاداری بود بدن ها پیدا نشدند
موقع عملیات رسید و ما سه نفر یک محموله گلوله تانک داشتیم و مابقی فشنگ و..نفربر خشایار روی اب می رود من نارنجک و کلاش و سرنیزه و..را بسته بودم همیشه با لباس و پوتین بودم عادت خوبی داشتم از کنار نهر زدیم رفتیم تا از اروند رد بشیم یک رشتی نامرد از کجا پیدایش شد کار ما را خراب کرد و اگر  رفته بودیم ان طرف جان خیلی ها را نجات می دادیم  گفت من رو ببرید انداختیم تو نهر را ازمایش کنیم نفربر را اشتباه فرماندهی در سنگین بودن نفربر بود رفت زیر اب پریدیم بیرون و خمپاره و گلوله انقدر سنگین بود از هردوطرف گوش های ما داغون شده بود دیدن بسیجی اولین شهید سر راه ما که از کمر نصف شده بود تاریک بود بیسیم زدیم گفتیم نفربر رفت زیر اب و..گفتند گارد بمونید تا صبح برگردیم عقب تر تکلیف بشود شنا که نمی شد کرد صد متر طول اروند رود بود باید هلیکوپتر یا قایق تند رو داشتیم که نداریم و اجساد کنار اروند دیده بودم خلاصه همراه من روانی شد تیراندازی به اسمان و سقف کلبه روستایی و تهدید من ...همه چیز به هم ریخت تا خشاب طرف تمام شد و سلاح ازش گرفتیم و گارد بودم تا ۵ صبح تو گلوله و موشگ و..بدو بدو رفتیم عقب تر تا ..
برای تفرج ذهن تان می نویسم اگرجنگ نرفته بودید

Tuesday 28 March 2017



زنها در کانادا قفل زده اند به ...تشکیلات خود .هردوطرف اپارتمان من دوسال تمام دوتا زن مجرد ایرانی و کانادا یی هستند حتی تو اسانسور هم به زور و اکرا و قر وقمیش داخل می شوند چه رسد دو تا لب بدهند شما یارو به دوستش رسید گفت انگورشاهرود شیرین است..دوروزبعد باز رفت پیش دوستش گفت انگور شاهرود شیرین است..دفعه سوم وچهارم و پنجم..تا رفت حرف بزند دوستش یک گلابی داد بهش گفت نادان اول انگوررا بیار بعد تعریف کن..در کانادا همه چیز نمایشی است


ستاره به درگاهت التماس کند
چرا به حق من بی نواجفا کند
اگرزمن بگذری از این طوفان
به لطف تو دردلش کودتا کند
ستاره اگرعاشق شود به نام تو
حدیث که گوید وبامن چه ها کند
این خواب خسته ام می کند بدان
زمرگ من ستاره ام کودتا کند
چه حرف هایی میان من توگفته اند
تامن را ازاین ستاره ام جدا کنند
Hajiagha


ای عزیزخوبان بیا
بیابه رقص لاله های سرخ
دلت سلامت باد
بخند شادباش
ای گل زیبای خدا
به مزارم اگرآمدی نبینم چشمان ترت را
فرزند دلیرم بزرگ شو
مثل یک مرد
تنومند باش مثل یک کوه
نبینم غم تو چون می لرزم باتو
تماشا کن نخلستان را
من انجا نشسته ام بغل کن نخل را
بو کن بوی پیراهن امنیت بیداری خواستن فردا
گفتم از فردا بگو به من
درنبودنم چه می کنی
نرگسی های باغچه را خوب اب بده
اگر مادرامد دردامانش بریز
یادت نرود قاب عکس من را
گلابی بپاشی دوست دارم خوشبوباشم
دوست دارم یادم همیشه درکنارت باشد
بخند نگران نباش
من انجا کنار نخلی نشسته ام

Monday 27 March 2017

what usa did to islamروشنفکر احمق ویران کننده تر از طا عون است



سخت بوداین  دوران
می رفتم به سوی خورشیددلم
 تا بپرسم داری کمی مهربانی بدهی
من خسته شدم از گل سرخی
که پنهان می کرد خار در دل خویش
من از  آن کوه بلند آمده ام
خوابم رو به نور ماه بود
یادم می آید در حیاط دلمان
درخت اناری داشتیم
 مادر به همه دانه شیرینی می داد
این زمان سخت نبود
باید رفت تا نفسی باقیست
ازبس به عقرب روی دیوار گفتم
مهربانی خوب است
اما باز از او زخم زهر حسادت دیدم
رفتم و رفتم تا به خواب قشنگی رسیدم
به اندازه شهری بود
که در آن همه مردم  لقمه نانی داشتند
برای رهگذری خسته چومن
اینجا زندگی خوبی درجریان است
آدم فروشی نیست
قصابی نیست که بدزد گوسفندی
تا بفروشد به حلال
سایه ها می فهمند که خیانت نکنند
من با شب نم تنهایی ام سخن می گویم
واژه ها مهمان مننند
گاهی می خندم به این ساده گی
 روح ظریفم
شاید از جاده جادویی تنهایی ها
بروم تا نوک آن کوه بلند
دوست دارم  بخوابم به ابد
یا که بارانی باشم از چشمه پاکی هایم
رودی شوم دردشت خدا
شاید هوسی تازه کنم برای مرغ عشقی
که تشنه آب زلالی است
پس بدان درجریانم هنوز
وتورا می فهمم
و تو را در دل خویش می کارم
باغبانی هستم تنها
میان باغ گل سرخ
حاجی اقا - ۳/۲۷.۲۰۱۷
چشمه پاکی ها

کنجکاو می شوید چرا نوشته های من غمگین است هر هنرمند یا شاعر از موضوعاتی رنج می برند که مردم حق دارند انها را بدانند و در میان خارجی ها حسادت ندارند من ندیدم این نفرت و جاسوس بازی و خیانت و حسادت فقط در ایرانی ها است و از طرف بهایی ها و منافقین و صهیونیست ها زیاد می بینم در کانادا و امریکا که به داخل ایران هم نفوذ کرده اند
فاصله می گیرم از نگاه تو
ازاین دفتر شعرقدیمی ام
با همه آرزوهای خورشید
برای درختی که در بیابان قهرتو اسیراست
همیشه  بارانی ارزو خواهم کرد
خوب می دانم کبوتر من در چنگال عقابت
پرپر خواهد شد  به التماس بوسه ای
این رسم روزگار نیست
hajiagha

Sunday 26 March 2017



بروکه رفتن تو شکست
قایم را دراین دریای طوفانی آرزو
اگر راه برگشتی بود
برای من چوب جادویی بیار
تا با آن بسازم کلبه ام را ازعشق
از عشقی خیالی بگو که لحظه ای
مهمان دل شکسته ام خواهدبود
درخیال آرزو رازی است
که پروانه را به عشق شمع می سوزاند
و مرگ ماهی در لذت صیادی
با خنده های سرد
کنار خشت های آلوده دیوار معما
من را به حکم چه سنگسار می کنند
انجا زمان سخت می گذرد
کنار آدمک برفی که می لرزد ازسرما
دلم  حیران مانده
فردا برای  این دل
قاب عکسی بساز از عشق
اویزان کن بر گیسوان زیبایت
گل ارزوهای من
بدان هنوز منتظرم تا صبح
اگر شمع امانی دهد پروانه ام را
مرگ زیبا- شعر حاجی آقا


بروکه رفتن تو شکست
قایم را دراین دریای طوفانی آرزو
اگر راه برگشتی بود
برایم چوب جادویی بیار
تا با آن بسازم کلبه ام را ازعشق
از عشقی خیالی که لحظه ای
مهمان دل شکسته ام خواهدبود


هنوز به پنجره می نگرم
به سمورکنجکاوی که
غم های من را می بیند
از پشت پنجره تنهایی من
یاد آن چشمه سردی می افتم
که دردامنه کوهای قشنگ شاهرود
من را به عمق شناخت خودم می بخشد
دراین جاده تنهایی
 نرسیده به قلب مادر
خانه ویرانه من سرد خواهد شد
پشت این پنجره تنهایی
مردی کرولال است
که به اندازه غم های سردوجودش تنها است
دلم خسته از این همه سرما
مادر شال من کو
هواسرد است می لرزم
نگاهم خسته از تکرار غلط هایم
شاید پرواز کنم با یاد تو
شاید پیاده به راهی بروم
که در آخر آن می دانم نابودی است
شاید سازی بخرم از بازار خداوند
شاید دل من را بزند با سازی خوش
آنچنان خوش که پروازکنم
پرواز ازاین پنجره ها
آدم ها ..غم ها..
نمی دانم مادر هواسرداست
آدم برفی هم غمگین است اینجا
هنوز جادوگرپلید غصه هایت
می ترساند دلم را
شعر-حاجی اقا-دل شکسته

Saturday 25 March 2017



بروای دل خسته من
راه درازی برو
برو به دیدنش
نترس بخوان آرزوهای خود
همه وجود من
گرفته مثل تو
دست های خسته ما
رو به خدا تو شب های حرم
ای امام رضا ..ای امام رضا ..
خودمو گم می کنم
توی این شهر غریب
ای امام رضا...ای امام رضا..
نه سلامی ازادم های کاغذی
نه عشقی نه احساسی
خودمو گم می کنم توی این شهرغریب
ترانه ..امام رضا


برو ازش بخواه و دعا کن
نترس با هر حالی که داری التماس کن
اگرته دلت گرفته مثل یک ابرسنگین
ببار و بریز و غوغا به پا کن
پرواز کن برو برو تا خسته بشی
به گنبد زردی که رسیدی وصل شی
اونجا جایی که پناه تو است
عاشق دل بیمار تو است
بشین کنار کبوتران رضا
نترس دعای تو را جوابی میده خدا
حالا که دلت آروم گرفته و عاشق شدی
نگاهی کن به من بااین بال شکسته
دعا کن آسمان من آبی بشه
راه خیال من باز بشه
تا من هم به توانم  پرواز کنم
به پرچم سبزش افتخار کنم
کبوتر عاشق امام رضا -ترانه از حاجی اقا

Wednesday 22 March 2017


خوابم نمی اید دربسترزندگی
همچون توکه گرفتار من وما می شوی
پرسش های عجیبی دارم
ازاین بستر گریزی می جویم
درپس افکار جدیدم که اگر خرافات نبود
دراین شهرتاریک شمعی می خریدم
از افسانه های خورشید و به نام پهلوانی
که رستم دستان است
دراین میدان که گرداگرد آن شمشیرهای آلوده می بینم
وبه لعن زبان تند تو می خندم
نگاهم به نادانی پیرمردی است
که به دیوار می گویدسلام
خوابم نمی برد تا تو هستی
درعمق نفرت و نادانی وجهالت
چه بگویم از این خاک که می گیرد
بهرام گور و رستم دستان را
سالی یک بار می خندم
و با آمدن تو می ترسم
از حادثه دیگری که می تواند
سرنوشت آرزورا به مرگ تبدیل کند

Tuesday 21 March 2017




دلم بااین بهار آمد
هوای یار و روزهای انتظار آمد
به هر سنگر نگاهی می کردم
عزیزی غرق خون می دیدم و
خودرا یکه وتنها می دیدم
شبی در نخلستان های رود اروند
صدای ناله های غواصی می آمد
هوا بس تاریک است امشب
صدای یار مفقود است و او پیدا نیست
به هردر می زنم او را نمی بینم
اسیر درد و رنجورم امشب
نگاهم به شب با ناله های تو
دعای مهربانی می جوید
اگر تا صبح زنده باشی
قسم خواهم خورد
برایت ساقدوش خوبی باشم
در عروسی خوبان

من را ببخشید امشب دلگیرم و این شعردرخاطرم امد



سگ شاشیدتوروح آخوندبی پدر
تا چه زمانی التماس کنیم به تو ای امام زمان
آبرویی نمانده برای ماملت ای خدا
ازدست این آخوندهای پست فطرت و امام زمان
هربار نیرنگی در آستین خود دارد
مارا خواب خوشی نیست ز دست امام زمان
درکل ملت روانی وافسرده هستند
ازاین چرندیات آخوند به نام امام زمان
شیطان وحقه بازی و ریاکاری وفساد
درپیش اخوند همانند  نونهالی است امام زمان
مردم یک به یک روانی می شوند
از وعده های پوچ و  به نام امام زمان
آخوند هوس چران و جنده باز و دم دمی مزاج
با ریش بلند و تسبیح و جانماز
غارت می کندوحیایی ندارد به نام امام زمان
چه شانس بدی داریم عنتری به نام روحانی
گشته مدیر امورات کشوری امام زمان
حال بعد از عنتر حقه باز دگری
چهارسال وعده می دهد به نام امام زمان
شعر- امام زمان واخوند حقه باز


ملت روانی شده اند بیا پهلوی
خون ملت را مکیده آخوند بیا پهلوی
بیچاره ها روز وشب گرفتارشعاروشعار
رمقی برای خندیدند نمانده بیا پهلوی
این مغولان خیره سر دزدان بی حیا
برای چاپیدن ما آمده اند آخوند های خرافاتی
ازهرطرف می بینم بلا و مصیبت و وبا بیا پهلوی
شپش و مرض ودروغ بی حیا یی
خسته وبیماریم ازاین همه بلاهای آسمانی
برگرد توتنها راه نجات ما یی پهلوی
چنگیزخان مهربان تر و فهمیده تر بود
این خفاشان عمامه بسر پهلوی
یا سگ نجس است یا که عزاداری است
پاسپورت و بخوربخور آقازاده بازی
به هیچ راهی این جانوران هدایت نمی شوند
مرده پرستان دین دزد بیا پهلوی

Sunday 19 March 2017

دلم شکست ازاین بی قراریت بیا
برای عاشقان دیده گانت عزیزبیا
بیا که دل آتشی درون خوددارد
ازاین قفس چه خسته می شوم بیا
ببین شکسته و درمانده می شوم
برای دل بیمار بیچارگان بیا



شاید حساب من از غم هایم جدا شود
این دیوانه شفا یابدو امشب رها شود
کارحکمت این است ورازهای بسیار
شاید ندانسته مغرورگشته بی خداشود
هرچه براین مسند تاریکی ما میرود
دیگرامیدی ندارم که رازم برملا شود

Saturday 18 March 2017



همه فخرمی فروشند مادر
هیچ کس رنج تنهایی را اندازه نمی گیرد
همه دشنه ای دارند
زخمی می زنند باخنده 
سرهر بازاررفاقت زهرمی فروشند
کاسه من لبریزاست مادر
مردم عقده های زیادی دارند
کینه ونفرت لباس جشن آنها ست
مادرنیستی برایم دعاکنی
درحجله تنهایم
دلم گرفته مادر 
چهره ات خوب یادم نیست
توکه رفتی ویران شدم
قصری نمانده درآرزوهایم
تادرآن جشن بودن  راتجربه کنم
جایی برای دشنه نامردی نیست براین بدن
زخم روی زخم می خند د برمن
یاداستکان چایی می افتم که ریختی
دلم می ریزد مثثل باران
غرورم شکست خوابم پرریشان است
مردمی می بینم کاسه زهری دارند
و دشنه ای دردست لبخندی زشت
می فروشند سایه های مرگ را
در خواب پریشانم

شهرنفرت انگیزی است مونترال



چه فرقی می کندآسمان چه رنگی باشد مادر
چه فرقی دارد هوای بهار چه احساسی را برای
تنهایی  من بخواند اگر نباشی
بایددنیا را  وارونه دوست داشت
خوابی دید تکراری که دران لباس دامادی  می دوزند
هررنگی زندگی باشد مهم نیست
برای من شکست خورده تنها
بی خیال بی خیال باید رفت
خانه ویران است و دل شکسته است
سازغم الودی می زند زندگی
ایستگاه بعدی نگه دار
خسته ام حوصله سفر ندارم
ازاین ویرانی و بی کسی
هرچه باد ا باد 
بریز پیاله را از غم لب ریز کن
این احساس ویران را
مادر نیستی برایم دعا کنی
لباس دامادیم هم چنان نیمه کاره ماند
می ترسم در آینه نگاه کنم
از من قاب عکسی پوسیده مانده مادر
صدای خرد شدنم را می شنوم
همه فریادم همه فریادم  مادر
چرا رفتی



گذشت احساسم ازروز مادر
نشست غم های دوری تو بردیدگانم
من عنصربی هدفی هستم
که در نبودن  گرمای تو
خاکی هستم تشنه باران
سرگردانی هستم که
امیدی می سازم  برای تنهایی خودم
این کلبه سال ها ویران است مادر
بدان شکسته شد وجودم در  جریان
این فریاد های تکراری
خیلی سخته مادر تو رفتی الان از همان اول سال های انقلاب اسلامی بود من نوجووان بودم و دیگر هیچ شکستم و نابود شدم

Friday 17 March 2017




اگردر امتحان دیده گان جادویی تو
رنگ باختم و مجنون شدم
از دل بیمارم بود
نمی دانستم کمان ابرویت این چنین است
تیری را در قلب من خواهد زد
که با درد آن پیرتر می شوم
تاهر لحظه  با جام شرابی آرزو کنم
ای کاش عاشق نمی شدم



گویند مردی دانا برمسندی رسید و کار خلافت را آغاز کرد . دیوانه ای در گذری اورا دید و پرسید چه می  کنی ای نادان چرا لباس تو ابی رنگ است . مرد دانا تعجب کرد و به خط آبی رنگ و پارچه باریک لباس خود نظری افکند و گفت لباس من مشکی است نه ابی . مرد دیوانه گفت در آسمان هیچ پرنده ای نیست . مرد دانا نگاهی به آسمان  کرد و پرنده ای را در دور دست دید و گفت انجا است من دیدم که هست . مرد دیوانه گفت اگر چشمان تو انقدر کنجکاواست که آن پرنده را می بینی ازمن چه گناه که این رنگ آبی را انکار کنم برلباس فخر تو.

Thursday 16 March 2017

خوابم نمی برد از قصه های تو....
اسبی نمی آید برای بردن من.....
قصری نیست برای این تن خسته.....
داستانت رابگو به هر ساز و نیرنگی .....
قصری که درآن پری های من جان خواهند داد.....
داستانت را بگو با نیرنگ و خنده هایت.....
خوابم نمی رود از این دشنه های انتقام.....
ازقتل عام پری های قشنگ من.....
صبرم نشسته بربال ارزو ....
با من بگو چه کردی که خوابم نمی رود.....
که خوابم نمی رود .....
سازم شکست و قلبم به خاک نشست....
دربیابانی که نسل من .....
خون گریه می کنند به آرزو......
حس قشنگی داشت اگر داستان تو.....
تکرار وعده های دیگری نبود......
همیشه بهانه ها همیشه وعده ها....
این قصه تکراری راپایانی نیست...
دنیای مسخره تکراری -شعرحاجی اقا


مادر از دیدن سایه های برلب بام
از نگاه کودکان یتیم
می ترسم مادراز نگاه مشکوک 
هنوز زخم من بیدار است
برادر درخاک است مادر
ومن تنها دراین شب سرد
خفاشانی را می شمارم
که به من می خندند
تا فردا اگرزنده ماندم
به دخترزیبای همسایه بگو
هم چنان آرزو خواهم داشت
می دانم  قصه من سرد است
درشب سردبارانی
به خیانت دوست
یادم نمی رود بوی پیراهن یوسف
کلام محمد و صبر ایوب
من را چه می شود مادر
گناهم چیست در کنار اروند رود
می بوسم بدن های پاره یارانم را
حالم خوب نیست مادر
همسایه را نانی بخر
به قبله آرزوهای من
به نماز صبح دعای نیازمندان
قسم داده بودم برمی گردم مادر
ودر لباس دامادیم تومرا می بوسی
ازاین هوای سرددلگیرم
به آرزوی هایم می خندم
که پوچ پوچ بودند
خیلی دوست دارم مغازه داشتم ابرو و حیثیت می فروختم نه آرزو
شعر حاجی اقا- ارزوی مرگ


برگ های شقایق آرزوهای من
در بافت گیسوان بلندم می خندند
حس زن بودن من را دوچندان می کنند
لحظه هاای باتو بودن  
در دید تو من زیبا رویی هستم خون اشام
اما احساسم در درونم همچون یک زن
التماس زندگی دارند
مادر شدن رویایی  من است
قدم زدن با مردارزوهایم احساس درونم
پس من شیطان نیستم
انسانم محکوم نیستم به قهر تو
بیدارم به عشقی که
لحظه های آن زیبا است
من مادرم از جنس زن
هم دم یار زیبا و نازنین
پس با من مهربان باش و بمان
عشق ماندنی است