Friday 27 January 2017




خانه من نیست پیراهن که توپرپرکنی...
با خجالت چهره ات را درهم وبرهم کنی....
شهرمن جای دل حیله گران مست نیست...
داستانی را برایم دم به دم از برکنی
تیرغم هایم بسی خون ریز است
با من خسته مبادا بیش از این کلکل کنی

Thursday 19 January 2017




درهمه دنیا یکی افسردگی است
روزهای من چه روزهای بدی است
من میان خود غم قسمت می کنم
هرچه دارم ازتو همت می کنم
انچه دردنیای من بیماری است
غم های دلم همه تنهایی است
شمع من می سوزد بارقص خویش
می ترسد زشب ازکردارخویش
حادثه خون می کند دردفترم
دفتر شعرم همه تنهایی است
شب به بالین غم وافسردگی
تادم صبح ناله تسلیم می کنم

Monday 16 January 2017

تا فردا صبرخواهم کرد
و دل باورهایم را آرزو خواهم داد
هرچند می دانم دیگردیراست
اما باز هم امیددارم
فردا خواهد آمد
شاید فردای من باشد
دیگرنمی ترسم از سقوط خودم
به امید فردا
فانوس امشبم را روشن نگه میدارم

Sunday 15 January 2017





امشب شب من است
که به آسمان غمگینم نگاه می کنم
درشبی که ماه هم حوصله من را ندارد
قدم زنان از کوچه های آرزو می گذرم
ودر امتداد کوچه رهگذران آشنایی رامی بینم
با بغل بغل آرزو
دیگر از این زمان خسته کننده نمی ترسم
 دوست دارم احساس کنم آرزوهای تورا
امشب در جریان نگاه زیبایی ستارگان
من مانده ام به تماشای گوشواره های ماه
خال لبت به رقص گیسوانت می خندد
این دل آشوب می کند به ناز تو
امشب شب من است امشب شب من است
 در پرسش خودم چه غوطه ور می شوم
تا عاشقانه آرزو کنم بوسه ای ازلبان تو
اما در امتداد شب هنوز رهگذرانی
می اندیشند به تو ای معبود من
چون خاطری به ذهن جوانی عاشق
پرپر می زنم در قفس اسارت تو
ای کاش چوب جادویی جادوگر پلید
در دست من بود و آرزوهای قشنگ تو
یک لحظه رنگ می زدم پیراهن خیال تو
به گل های قشنگی که زمزمه می کنند
باور بودن و دوست داشتن را
امشب شب من است
درپرواز آرزوی تو
ای قشنگ آسمانی بخند
تاوقت باقی است بخند
بر لطف بی کران او

Thursday 12 January 2017



گاهی وقت ها باید رفت
رفت ورفت و رفت
رفت به عمق نادانی تا احساسی نباشد
آنجا هیچ تفکری نیست سکوت است
آنجاتوهستی و سکوت بی پایان
اما اگر جواب دادی
دنیای ساده تومثل دریایی خروشان می شود
قایق زیبایت را در هم خواهند شکست
پس ساکت باش و آرام دور شو
می دانم در آن سوی سرزمین احساس
شهری زیبا است با درختان طلایی
مردمانی به رنگ آبی آسمان
زمینی سبز و خرم قلب هایی در تسخیر وفاداری
اما نکند برگردی از آن شهر
اینجا سکوت است و نفرت
احساس گم شده شعرحاجی اقا
هرگز پاسخ پرسشی را ندهید که جواب آن سرنگونی شما است