Wednesday 29 March 2017


خاطرات یک رزمنده قسمت اول
 برای وطن چه کردیم..ما مراحل اموزش های ویژه راطی می کردیم نه غذای درستی نداشتیم و نه دستشویی و نه حمام صحرایی بدترازهمه عقرب های سیاه هفته و مار ها بودند که من عاشق انها بودم نمی دانم چرا همیشه حیوانات من را دوست دارند و من انها را زیر پتویی که برای بالشت درست کرده بودم دوتا بودند اما من را نزدند دو تا از بچه ها را زدند درد بدی دارد چون جیغ می زدند تا بهداری پادزهر را بزند من با پتو روی خودم در گرمای بالای ۳۰ تا ۴۰ درجه می خوابیدم باز بچه ها می گفتند تو گرما حالیت نمی شود ..من بی توجه بودم غذا کم بود یک هندوانه را بیست نفری تا ته پوست سبز ان می خوردیم. سینه خیز رفتن باز کردن کلاشینکف و مین و نارنجک گشت شب و.اموزش سختی بود .انقدر سخت بود که محوطه اطراف چادرها بوی بدی گرفته بود از فاظلاب دستشویی های ما دستشویی نداشتیم ..تا لودر ها امدند و چاله کنده شد و دستشویی و حمام صحراحی زدند. بعداز غرق شدن یکی از بچه ها در رودخانه ترسناک نزدیک چوغالزنبیل هفت تپه...این شرایط سخت پایان یافت و عازم اموزش تانک ونفربر و پرتاب موشک زد تانک شدیم شهر زیبای شیراز پایان سختی ها بود ..ادامه دارد





قسمت دوم خاطرات یک رزمنده
خیلی زود محیط عوض شد و در شیراز نه عقربی بود نه غبار و طوفان و نه گرما شاه چراغ را دوست دارم مرتب انجا می رفتیم و حمام عمومی شیراز با یک کاسه پر حنا شیرازی ها مردم خون گرمی هستند و ارامگاه حافظ وسعدی وباغ ارم..من شدم مدیر ورزش صبحگاهی سپاه و با اموزش جودو و بدنی ورزیده به نظر می رسید فرد مناسبی بودم ما اموزش موشک زد تانک و بیسیم و تانک و رانندگی تانک و نفر را دیدیم که امدند اتوبوس های گل مالیده یعنی بروید...اخرین شانس برای تلفن زدن و ارسال نامه به خانواده..هرچند من مادرم سال ها قبل فوت کرده بود حوصله نوشتن نداشتم و...رفتیم و از خرم شهر عبور کردیم در شب و در کنار رود اروند پیاده شدیم..شب بود خسته بودیم هوا کاملا تاریک بود فرماند ه ما گفت خوب تاریک است برویم داخل اروند و نفربر را ازمایش کنیم و..من احساس بدی داشتم نرفتم انها رفتند و نفربر غرق شد و دونفر شهید شدند و مابقی در تاریکی توسط قایق گشت سپاه نجات پیدا کرده بودند..ان شب عزاداری بود بدن ها پیدا نشدند
موقع عملیات رسید و ما سه نفر یک محموله گلوله تانک داشتیم و مابقی فشنگ و..نفربر خشایار روی اب می رود من نارنجک و کلاش و سرنیزه و..را بسته بودم همیشه با لباس و پوتین بودم عادت خوبی داشتم از کنار نهر زدیم رفتیم تا از اروند رد بشیم یک رشتی نامرد از کجا پیدایش شد کار ما را خراب کرد و اگر  رفته بودیم ان طرف جان خیلی ها را نجات می دادیم  گفت من رو ببرید انداختیم تو نهر را ازمایش کنیم نفربر را اشتباه فرماندهی در سنگین بودن نفربر بود رفت زیر اب پریدیم بیرون و خمپاره و گلوله انقدر سنگین بود از هردوطرف گوش های ما داغون شده بود دیدن بسیجی اولین شهید سر راه ما که از کمر نصف شده بود تاریک بود بیسیم زدیم گفتیم نفربر رفت زیر اب و..گفتند گارد بمونید تا صبح برگردیم عقب تر تکلیف بشود شنا که نمی شد کرد صد متر طول اروند رود بود باید هلیکوپتر یا قایق تند رو داشتیم که نداریم و اجساد کنار اروند دیده بودم خلاصه همراه من روانی شد تیراندازی به اسمان و سقف کلبه روستایی و تهدید من ...همه چیز به هم ریخت تا خشاب طرف تمام شد و سلاح ازش گرفتیم و گارد بودم تا ۵ صبح تو گلوله و موشگ و..بدو بدو رفتیم عقب تر تا ..
برای تفرج ذهن تان می نویسم اگرجنگ نرفته بودید

Tuesday 28 March 2017



زنها در کانادا قفل زده اند به ...تشکیلات خود .هردوطرف اپارتمان من دوسال تمام دوتا زن مجرد ایرانی و کانادا یی هستند حتی تو اسانسور هم به زور و اکرا و قر وقمیش داخل می شوند چه رسد دو تا لب بدهند شما یارو به دوستش رسید گفت انگورشاهرود شیرین است..دوروزبعد باز رفت پیش دوستش گفت انگور شاهرود شیرین است..دفعه سوم وچهارم و پنجم..تا رفت حرف بزند دوستش یک گلابی داد بهش گفت نادان اول انگوررا بیار بعد تعریف کن..در کانادا همه چیز نمایشی است


ستاره به درگاهت التماس کند
چرا به حق من بی نواجفا کند
اگرزمن بگذری از این طوفان
به لطف تو دردلش کودتا کند
ستاره اگرعاشق شود به نام تو
حدیث که گوید وبامن چه ها کند
این خواب خسته ام می کند بدان
زمرگ من ستاره ام کودتا کند
چه حرف هایی میان من توگفته اند
تامن را ازاین ستاره ام جدا کنند
Hajiagha


ای عزیزخوبان بیا
بیابه رقص لاله های سرخ
دلت سلامت باد
بخند شادباش
ای گل زیبای خدا
به مزارم اگرآمدی نبینم چشمان ترت را
فرزند دلیرم بزرگ شو
مثل یک مرد
تنومند باش مثل یک کوه
نبینم غم تو چون می لرزم باتو
تماشا کن نخلستان را
من انجا نشسته ام بغل کن نخل را
بو کن بوی پیراهن امنیت بیداری خواستن فردا
گفتم از فردا بگو به من
درنبودنم چه می کنی
نرگسی های باغچه را خوب اب بده
اگر مادرامد دردامانش بریز
یادت نرود قاب عکس من را
گلابی بپاشی دوست دارم خوشبوباشم
دوست دارم یادم همیشه درکنارت باشد
بخند نگران نباش
من انجا کنار نخلی نشسته ام

Monday 27 March 2017

what usa did to islamروشنفکر احمق ویران کننده تر از طا عون است



سخت بوداین  دوران
می رفتم به سوی خورشیددلم
 تا بپرسم داری کمی مهربانی بدهی
من خسته شدم از گل سرخی
که پنهان می کرد خار در دل خویش
من از  آن کوه بلند آمده ام
خوابم رو به نور ماه بود
یادم می آید در حیاط دلمان
درخت اناری داشتیم
 مادر به همه دانه شیرینی می داد
این زمان سخت نبود
باید رفت تا نفسی باقیست
ازبس به عقرب روی دیوار گفتم
مهربانی خوب است
اما باز از او زخم زهر حسادت دیدم
رفتم و رفتم تا به خواب قشنگی رسیدم
به اندازه شهری بود
که در آن همه مردم  لقمه نانی داشتند
برای رهگذری خسته چومن
اینجا زندگی خوبی درجریان است
آدم فروشی نیست
قصابی نیست که بدزد گوسفندی
تا بفروشد به حلال
سایه ها می فهمند که خیانت نکنند
من با شب نم تنهایی ام سخن می گویم
واژه ها مهمان مننند
گاهی می خندم به این ساده گی
 روح ظریفم
شاید از جاده جادویی تنهایی ها
بروم تا نوک آن کوه بلند
دوست دارم  بخوابم به ابد
یا که بارانی باشم از چشمه پاکی هایم
رودی شوم دردشت خدا
شاید هوسی تازه کنم برای مرغ عشقی
که تشنه آب زلالی است
پس بدان درجریانم هنوز
وتورا می فهمم
و تو را در دل خویش می کارم
باغبانی هستم تنها
میان باغ گل سرخ
حاجی اقا - ۳/۲۷.۲۰۱۷
چشمه پاکی ها

کنجکاو می شوید چرا نوشته های من غمگین است هر هنرمند یا شاعر از موضوعاتی رنج می برند که مردم حق دارند انها را بدانند و در میان خارجی ها حسادت ندارند من ندیدم این نفرت و جاسوس بازی و خیانت و حسادت فقط در ایرانی ها است و از طرف بهایی ها و منافقین و صهیونیست ها زیاد می بینم در کانادا و امریکا که به داخل ایران هم نفوذ کرده اند
فاصله می گیرم از نگاه تو
ازاین دفتر شعرقدیمی ام
با همه آرزوهای خورشید
برای درختی که در بیابان قهرتو اسیراست
همیشه  بارانی ارزو خواهم کرد
خوب می دانم کبوتر من در چنگال عقابت
پرپر خواهد شد  به التماس بوسه ای
این رسم روزگار نیست
hajiagha

Sunday 26 March 2017



بروکه رفتن تو شکست
قایم را دراین دریای طوفانی آرزو
اگر راه برگشتی بود
برای من چوب جادویی بیار
تا با آن بسازم کلبه ام را ازعشق
از عشقی خیالی بگو که لحظه ای
مهمان دل شکسته ام خواهدبود
درخیال آرزو رازی است
که پروانه را به عشق شمع می سوزاند
و مرگ ماهی در لذت صیادی
با خنده های سرد
کنار خشت های آلوده دیوار معما
من را به حکم چه سنگسار می کنند
انجا زمان سخت می گذرد
کنار آدمک برفی که می لرزد ازسرما
دلم  حیران مانده
فردا برای  این دل
قاب عکسی بساز از عشق
اویزان کن بر گیسوان زیبایت
گل ارزوهای من
بدان هنوز منتظرم تا صبح
اگر شمع امانی دهد پروانه ام را
مرگ زیبا- شعر حاجی آقا


بروکه رفتن تو شکست
قایم را دراین دریای طوفانی آرزو
اگر راه برگشتی بود
برایم چوب جادویی بیار
تا با آن بسازم کلبه ام را ازعشق
از عشقی خیالی که لحظه ای
مهمان دل شکسته ام خواهدبود


هنوز به پنجره می نگرم
به سمورکنجکاوی که
غم های من را می بیند
از پشت پنجره تنهایی من
یاد آن چشمه سردی می افتم
که دردامنه کوهای قشنگ شاهرود
من را به عمق شناخت خودم می بخشد
دراین جاده تنهایی
 نرسیده به قلب مادر
خانه ویرانه من سرد خواهد شد
پشت این پنجره تنهایی
مردی کرولال است
که به اندازه غم های سردوجودش تنها است
دلم خسته از این همه سرما
مادر شال من کو
هواسرد است می لرزم
نگاهم خسته از تکرار غلط هایم
شاید پرواز کنم با یاد تو
شاید پیاده به راهی بروم
که در آخر آن می دانم نابودی است
شاید سازی بخرم از بازار خداوند
شاید دل من را بزند با سازی خوش
آنچنان خوش که پروازکنم
پرواز ازاین پنجره ها
آدم ها ..غم ها..
نمی دانم مادر هواسرداست
آدم برفی هم غمگین است اینجا
هنوز جادوگرپلید غصه هایت
می ترساند دلم را
شعر-حاجی اقا-دل شکسته

Saturday 25 March 2017



بروای دل خسته من
راه درازی برو
برو به دیدنش
نترس بخوان آرزوهای خود
همه وجود من
گرفته مثل تو
دست های خسته ما
رو به خدا تو شب های حرم
ای امام رضا ..ای امام رضا ..
خودمو گم می کنم
توی این شهر غریب
ای امام رضا...ای امام رضا..
نه سلامی ازادم های کاغذی
نه عشقی نه احساسی
خودمو گم می کنم توی این شهرغریب
ترانه ..امام رضا


برو ازش بخواه و دعا کن
نترس با هر حالی که داری التماس کن
اگرته دلت گرفته مثل یک ابرسنگین
ببار و بریز و غوغا به پا کن
پرواز کن برو برو تا خسته بشی
به گنبد زردی که رسیدی وصل شی
اونجا جایی که پناه تو است
عاشق دل بیمار تو است
بشین کنار کبوتران رضا
نترس دعای تو را جوابی میده خدا
حالا که دلت آروم گرفته و عاشق شدی
نگاهی کن به من بااین بال شکسته
دعا کن آسمان من آبی بشه
راه خیال من باز بشه
تا من هم به توانم  پرواز کنم
به پرچم سبزش افتخار کنم
کبوتر عاشق امام رضا -ترانه از حاجی اقا

Wednesday 22 March 2017


خوابم نمی اید دربسترزندگی
همچون توکه گرفتار من وما می شوی
پرسش های عجیبی دارم
ازاین بستر گریزی می جویم
درپس افکار جدیدم که اگر خرافات نبود
دراین شهرتاریک شمعی می خریدم
از افسانه های خورشید و به نام پهلوانی
که رستم دستان است
دراین میدان که گرداگرد آن شمشیرهای آلوده می بینم
وبه لعن زبان تند تو می خندم
نگاهم به نادانی پیرمردی است
که به دیوار می گویدسلام
خوابم نمی برد تا تو هستی
درعمق نفرت و نادانی وجهالت
چه بگویم از این خاک که می گیرد
بهرام گور و رستم دستان را
سالی یک بار می خندم
و با آمدن تو می ترسم
از حادثه دیگری که می تواند
سرنوشت آرزورا به مرگ تبدیل کند

Tuesday 21 March 2017




دلم بااین بهار آمد
هوای یار و روزهای انتظار آمد
به هر سنگر نگاهی می کردم
عزیزی غرق خون می دیدم و
خودرا یکه وتنها می دیدم
شبی در نخلستان های رود اروند
صدای ناله های غواصی می آمد
هوا بس تاریک است امشب
صدای یار مفقود است و او پیدا نیست
به هردر می زنم او را نمی بینم
اسیر درد و رنجورم امشب
نگاهم به شب با ناله های تو
دعای مهربانی می جوید
اگر تا صبح زنده باشی
قسم خواهم خورد
برایت ساقدوش خوبی باشم
در عروسی خوبان

من را ببخشید امشب دلگیرم و این شعردرخاطرم امد



سگ شاشیدتوروح آخوندبی پدر
تا چه زمانی التماس کنیم به تو ای امام زمان
آبرویی نمانده برای ماملت ای خدا
ازدست این آخوندهای پست فطرت و امام زمان
هربار نیرنگی در آستین خود دارد
مارا خواب خوشی نیست ز دست امام زمان
درکل ملت روانی وافسرده هستند
ازاین چرندیات آخوند به نام امام زمان
شیطان وحقه بازی و ریاکاری وفساد
درپیش اخوند همانند  نونهالی است امام زمان
مردم یک به یک روانی می شوند
از وعده های پوچ و  به نام امام زمان
آخوند هوس چران و جنده باز و دم دمی مزاج
با ریش بلند و تسبیح و جانماز
غارت می کندوحیایی ندارد به نام امام زمان
چه شانس بدی داریم عنتری به نام روحانی
گشته مدیر امورات کشوری امام زمان
حال بعد از عنتر حقه باز دگری
چهارسال وعده می دهد به نام امام زمان
شعر- امام زمان واخوند حقه باز


ملت روانی شده اند بیا پهلوی
خون ملت را مکیده آخوند بیا پهلوی
بیچاره ها روز وشب گرفتارشعاروشعار
رمقی برای خندیدند نمانده بیا پهلوی
این مغولان خیره سر دزدان بی حیا
برای چاپیدن ما آمده اند آخوند های خرافاتی
ازهرطرف می بینم بلا و مصیبت و وبا بیا پهلوی
شپش و مرض ودروغ بی حیا یی
خسته وبیماریم ازاین همه بلاهای آسمانی
برگرد توتنها راه نجات ما یی پهلوی
چنگیزخان مهربان تر و فهمیده تر بود
این خفاشان عمامه بسر پهلوی
یا سگ نجس است یا که عزاداری است
پاسپورت و بخوربخور آقازاده بازی
به هیچ راهی این جانوران هدایت نمی شوند
مرده پرستان دین دزد بیا پهلوی

Sunday 19 March 2017

دلم شکست ازاین بی قراریت بیا
برای عاشقان دیده گانت عزیزبیا
بیا که دل آتشی درون خوددارد
ازاین قفس چه خسته می شوم بیا
ببین شکسته و درمانده می شوم
برای دل بیمار بیچارگان بیا



شاید حساب من از غم هایم جدا شود
این دیوانه شفا یابدو امشب رها شود
کارحکمت این است ورازهای بسیار
شاید ندانسته مغرورگشته بی خداشود
هرچه براین مسند تاریکی ما میرود
دیگرامیدی ندارم که رازم برملا شود

Saturday 18 March 2017



همه فخرمی فروشند مادر
هیچ کس رنج تنهایی را اندازه نمی گیرد
همه دشنه ای دارند
زخمی می زنند باخنده 
سرهر بازاررفاقت زهرمی فروشند
کاسه من لبریزاست مادر
مردم عقده های زیادی دارند
کینه ونفرت لباس جشن آنها ست
مادرنیستی برایم دعاکنی
درحجله تنهایم
دلم گرفته مادر 
چهره ات خوب یادم نیست
توکه رفتی ویران شدم
قصری نمانده درآرزوهایم
تادرآن جشن بودن  راتجربه کنم
جایی برای دشنه نامردی نیست براین بدن
زخم روی زخم می خند د برمن
یاداستکان چایی می افتم که ریختی
دلم می ریزد مثثل باران
غرورم شکست خوابم پرریشان است
مردمی می بینم کاسه زهری دارند
و دشنه ای دردست لبخندی زشت
می فروشند سایه های مرگ را
در خواب پریشانم

شهرنفرت انگیزی است مونترال



چه فرقی می کندآسمان چه رنگی باشد مادر
چه فرقی دارد هوای بهار چه احساسی را برای
تنهایی  من بخواند اگر نباشی
بایددنیا را  وارونه دوست داشت
خوابی دید تکراری که دران لباس دامادی  می دوزند
هررنگی زندگی باشد مهم نیست
برای من شکست خورده تنها
بی خیال بی خیال باید رفت
خانه ویران است و دل شکسته است
سازغم الودی می زند زندگی
ایستگاه بعدی نگه دار
خسته ام حوصله سفر ندارم
ازاین ویرانی و بی کسی
هرچه باد ا باد 
بریز پیاله را از غم لب ریز کن
این احساس ویران را
مادر نیستی برایم دعا کنی
لباس دامادیم هم چنان نیمه کاره ماند
می ترسم در آینه نگاه کنم
از من قاب عکسی پوسیده مانده مادر
صدای خرد شدنم را می شنوم
همه فریادم همه فریادم  مادر
چرا رفتی



گذشت احساسم ازروز مادر
نشست غم های دوری تو بردیدگانم
من عنصربی هدفی هستم
که در نبودن  گرمای تو
خاکی هستم تشنه باران
سرگردانی هستم که
امیدی می سازم  برای تنهایی خودم
این کلبه سال ها ویران است مادر
بدان شکسته شد وجودم در  جریان
این فریاد های تکراری
خیلی سخته مادر تو رفتی الان از همان اول سال های انقلاب اسلامی بود من نوجووان بودم و دیگر هیچ شکستم و نابود شدم

Friday 17 March 2017




اگردر امتحان دیده گان جادویی تو
رنگ باختم و مجنون شدم
از دل بیمارم بود
نمی دانستم کمان ابرویت این چنین است
تیری را در قلب من خواهد زد
که با درد آن پیرتر می شوم
تاهر لحظه  با جام شرابی آرزو کنم
ای کاش عاشق نمی شدم



گویند مردی دانا برمسندی رسید و کار خلافت را آغاز کرد . دیوانه ای در گذری اورا دید و پرسید چه می  کنی ای نادان چرا لباس تو ابی رنگ است . مرد دانا تعجب کرد و به خط آبی رنگ و پارچه باریک لباس خود نظری افکند و گفت لباس من مشکی است نه ابی . مرد دیوانه گفت در آسمان هیچ پرنده ای نیست . مرد دانا نگاهی به آسمان  کرد و پرنده ای را در دور دست دید و گفت انجا است من دیدم که هست . مرد دیوانه گفت اگر چشمان تو انقدر کنجکاواست که آن پرنده را می بینی ازمن چه گناه که این رنگ آبی را انکار کنم برلباس فخر تو.

Thursday 16 March 2017

خوابم نمی برد از قصه های تو....
اسبی نمی آید برای بردن من.....
قصری نیست برای این تن خسته.....
داستانت رابگو به هر ساز و نیرنگی .....
قصری که درآن پری های من جان خواهند داد.....
داستانت را بگو با نیرنگ و خنده هایت.....
خوابم نمی رود از این دشنه های انتقام.....
ازقتل عام پری های قشنگ من.....
صبرم نشسته بربال ارزو ....
با من بگو چه کردی که خوابم نمی رود.....
که خوابم نمی رود .....
سازم شکست و قلبم به خاک نشست....
دربیابانی که نسل من .....
خون گریه می کنند به آرزو......
حس قشنگی داشت اگر داستان تو.....
تکرار وعده های دیگری نبود......
همیشه بهانه ها همیشه وعده ها....
این قصه تکراری راپایانی نیست...
دنیای مسخره تکراری -شعرحاجی اقا


مادر از دیدن سایه های برلب بام
از نگاه کودکان یتیم
می ترسم مادراز نگاه مشکوک 
هنوز زخم من بیدار است
برادر درخاک است مادر
ومن تنها دراین شب سرد
خفاشانی را می شمارم
که به من می خندند
تا فردا اگرزنده ماندم
به دخترزیبای همسایه بگو
هم چنان آرزو خواهم داشت
می دانم  قصه من سرد است
درشب سردبارانی
به خیانت دوست
یادم نمی رود بوی پیراهن یوسف
کلام محمد و صبر ایوب
من را چه می شود مادر
گناهم چیست در کنار اروند رود
می بوسم بدن های پاره یارانم را
حالم خوب نیست مادر
همسایه را نانی بخر
به قبله آرزوهای من
به نماز صبح دعای نیازمندان
قسم داده بودم برمی گردم مادر
ودر لباس دامادیم تومرا می بوسی
ازاین هوای سرددلگیرم
به آرزوی هایم می خندم
که پوچ پوچ بودند
خیلی دوست دارم مغازه داشتم ابرو و حیثیت می فروختم نه آرزو
شعر حاجی اقا- ارزوی مرگ


برگ های شقایق آرزوهای من
در بافت گیسوان بلندم می خندند
حس زن بودن من را دوچندان می کنند
لحظه هاای باتو بودن  
در دید تو من زیبا رویی هستم خون اشام
اما احساسم در درونم همچون یک زن
التماس زندگی دارند
مادر شدن رویایی  من است
قدم زدن با مردارزوهایم احساس درونم
پس من شیطان نیستم
انسانم محکوم نیستم به قهر تو
بیدارم به عشقی که
لحظه های آن زیبا است
من مادرم از جنس زن
هم دم یار زیبا و نازنین
پس با من مهربان باش و بمان
عشق ماندنی است

Wednesday 15 March 2017



همه باهم به دیدار بهار برویم
برای رسیدن به کمال برویم
همه برای غسل ووضوی عشق
برای حمایت خون شهداء برویم
چنان دشمان تا دندان مصلح اند
بدون درنگ به نام خدا برویم
دلم گرفته ازاین دیار پرنیرنگ
به عشق دیدن روی لاله هابرویم
هزارفتنه می بینم ازاین خاک غریب
بدون گناه به پرواز دراسمان برویم
اگردلم غمگین ودفترم محزون است
چه جای شکایت به یاد خدابرویم

Tuesday 14 March 2017



امشب که بهار مهمان من است
در گیسوان شب آرزوی تو
با تو درخلوت اعتماد بودن این مرد تنها
چای داغ حسرت دل می نوشم
و برگ انتظار می نویسم به اشک
ای بهارم چه زیبا امدی در قلبم
لحظه های انتظار من را گلباران کردی
چه زیبا در این شب قشنگ
بوسه ای مهمانم کردی
الان من شعر نوشتم حتم دارم بهایی ان را به عنوان مطلب تروریستی برای دولت کانادا ترجمه می کنند وضعیت خیلی بد است در کانادا راه پیشرفتی نیست دکتر ظریف اعتراضی کند لطفا

Sunday 12 March 2017


بیا که جام زهر تو نیاز من است
همه عشوه های تو ارزوی من است
اگر به ساز دل بیمارم چنگی نمی زنی
بدان که لب لعل تو ارزوی من است
به دفترشعرم اگر گذر نمی کنی با غم
لبان خندان ودیده گان تو ارزوی من است
به رقص امدند پریان در شب وصال من
چه عشوه های توکردی که ارزوی من است
ندیم وحکیم به قصر و صواب جو می خرند
برای اسب قشنگم سواری ارزوی من است
آرزو -حاجی اقا

Saturday 11 March 2017



غم اندوی تو دارم
نگاهم به آرزو خشکید براین کویر
به اسب خویش می تازم و میدانم
ازاین مقصد دورم
چو خسته می شوم از این کویرزندگانی 
درخت خشکیده من به قطره آبی آرزوی
رخ رعنای تودارد
هنوز نوای ساز من به عشق تو می نوازد
روز وشب به خواب خوش یارم
دل آرامی نیست مرا
ازاین دیده گان من خون می چکد بدان
زبس به در گه تو
به صبح خون گریه می کنم
ببین اسب من رمق ندارد و خسته است
چه می کنی با من که این گذر نمی شود
در آرزوی خواب تو
به تار موی ناز تو
پیاله دم نمی زنم به زهرجام یاد تو 
چه جام من به دست یاراگر پر می شود
به صبحی دراین قفس پرپر می زنم
کنار نعش اسب آرزو
شعر-غلام حسین حاجی اقا (آرزو)

. عدالت یعنی برابری و فهمیدن درد و رنج مردم. .
إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا ﴿۳۰﴾ بى‏ گمان پروردگار تو براى هر كه بخواهد روزى را 
گشاده يا تنگ مى‏ گرداند در حقيقت او به [حال] بندگانش آگاه بيناست (۳۰)


قلبم دوباره درد می گیرد مادر
اما تونیستی نوازشم کنی
روزگاربدی است مادر

خیلی تنها هستم ..تنها..
اگربه دیدنم آمدی قدری محبت بیار
تا بریزم در استکان چای وبنوشم

قلبم درد می کند مادر
شاید وقتی نباشد برای من
گوشه چادرت را باز کن مادر

قدری نبات نذری هوس کردم
تا بریزم در استکان چای تنهایی
قلبم درد می کند مادر

دلم گرفته است حالم خوب نیست
کمی از باغچه ارزوهای خدا
برایم گل ایمان بیار

خیلی تنهایم مادر نگاهم خسته است
به درب زندگی جوابم می کنند فرشتگان
حالم خوب نیست هوا سرد است

امشب هم کوله باری دارم
شاید اخرین بارمن باشد
مادر حالم خوب نیست
شرمنده هستم از خودم مادر
دستم تنگ است نگین نگاهش بهمن است
نانی در خانه نیست
مادر آتش تنورراگرم نگه دار
می روم نانی به زحمت دراورم
شعر مرگ کوله بر از حاجی اقا
کثافت مذهب شیعه شرم اورترین مذهب دنیا است در برقراری عدالت





شمابا خداوند در تماس نیستید شما با خواسته های دل خودتان تماس برقرار کرده اید

دولت خودخواه ایران شهروندان خودرا به جرم دوست داشتن و به جرم انتخاب راه خودشان مجازات و فیلتر می کند این راه شهادت امام حسین و راه ازادی نیست گفته خود قران لا اکراه فی الدین در دین هم اجباری نیست ..راه انتخاب راه سلیقه اخوند و سردار پاسداراست . در هر صورت که به مذهب شیعه نگاه می کنید یک ادم حقه باز رامی بینید نه انسان منطقی ادمی که تند تند رنگ عوض می کند و دنبال قدرت است 
اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا ﴿۱۴﴾ نامه‏ ات را بخوان كافى است كه امروز خودت حسابرس خود باشى (۱۴)
 یک اخوند که حتی خودرسول اکرم را هم دیگر قبول ندارند و قوانین شرع و دستورات خود را می نویسد و انان تا مخالفت با خودقران هم پیش میروند با رفتارشان نسبت به مردم (ثروت اندوزی خود و فقر) مردم مثال خوبی است
.قطعا اين قرآن به [آيينى] كه خود پايدارتر است راه مى ‏نمايد و به آن مؤمنانى كه كارهاى شايسته مى كنند مژده مى‏ دهد كه پاداشى بزرگ برايشان خواهد بود (۹)سوره ۱۷: الإسراء.
  قران در دسترس و نهج البلاغه هم موجود است اما سیستم رفتار اخوند برای عیش ونوش و تفریح خود اوست البته لقمه نانی هم به دیگران می دهد مانند بسیج وسپاه و پلیس و قاضی ..ببرند . اما حقوق مردم و عدالت و برابری و پیشگیری از ظلم در اسلام - درقران  بارها بیان شده است ..اگر نيكى كنيد به خود نيكى كرده‏ ايد و اگر بدى كنيد به خود [بد نموده‏ ايد] و چون تهديد آخر فرا رسد [بيايند] تا شما را اندوهگين كنند و در معبد[تان] چنانكه بار اول داخل شدند [به زور] درآيند و بر هر چه دست‏ يافتند يكسره [آن را] نابود كنند (۷) سوره ۱۷: الإسراء
..شرم اور است سپاه وپلیس و تبلیغات وسیله یا چماق سرکوب مردمی باشد که شهید دادند تا راه  برای چاپیدن و خودخواهی اخوند های درباری باز تر بماند
در مورد کلمه شهید یعنی انسان از خودگذشته در راه وطن و ارمان های پاک و حتی خدا است شهید این نیست که برود زیارت و اتوبوس منفجر بشود یا برود نگهبانی اخوندی را بدهد که شب ها جام شراب و زن صیغه ای را در منل پنهان می کند . بهشت و جهنم را هیچ کس ندیده است  پس اگربگویند مثلا برو جبهه سوریه یا لبنان شهید می شوید این خودخواهی اخوند حقه باز است است ربطی به خداوند ندارد.   
مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا ﴿۱۵﴾ هر كس به راه آمده تنها به سود خود به راه آمده و هر كس بيراهه رفته تنها به زيان خود بيراهه رفته است و هيچ بردارنده‏ اى بار گناه ديگرى را بر نمى دارد و ما تا پيامبرى برنينگيزيم به عذاب نمى ‏پردازيم (۱۵)
.

Friday 10 March 2017




آمدبهارو دلم غنچه زارعشق
دیوانه لب لیلی وداستان عشق
هرچندمرا نمی برندمهمانی هما
بالم شکسته است درغم شما
بالوطی وطوطی هم نشین شدم
بارقص بهارغنچه این نگین شدم
تا آمدنت به سنگ بوسه زدم
با امدنت براین نیام قفل زدم
شمشیر شکستم وخانه نشین غم
باعشق بهار عاشق بوی پیراهن
این شعر به ذهنم رسید ولی نفهمیدم چی شد...شعر است یا خاطره اعصابم خراب شده از دست ایرانی های کس کش دوست دارم به قدرت برسم قتل عام شان کنم یعنی هرکی دو رو و حقه باز وچاپلوس و خلاف کار و ریکار و...باشد قدیم ها فیلم می دیدیم اسیر رومی را می گفتند ازروی پرچم کشورش عبورکند و ازاداست ولی جان می داد و عبور نمی کرد الان کس کش ایرانی بگو صد دلار میدهم زنت بیار از خوش حالی غش می کند شاید من اخرین نسل بشر باهوش و ساده و با ایمان هستم

Thursday 9 March 2017



بیا دلم گرفته هوای بهار دارد
ازتوانتظار نجات خستگان دارد

بیا که وقت شادی مارسیده است
دستان پینه بسته ما بوسه تورادارد

بیا که منتظران تو افسرده شدند
ارزوی رهایی زدست دیوان دارد

بیا به عشق کودکان یتیم وبیمار
تودوای دردی شفا انتظاردارد

دیده گان افسرده من کور شد
زبس خون گریه دردلم دارد

ای خدای ستارگان زیبای آسمان من
بیزاراز خودم شدم شفای تورادارم

خون برجگردارم ودندان گرگ درگلو
ای اشنای درد من ارزوی تورادارم

ای کاش مهتاب در شب ما قدم زند
دیوانه می شوداین دل تورافقط دارد

ایمانم به تاراج دزدان میرود بدان
گرتونباشی زندگی پایانی بدی دارد
احمدی نژادبرگرد-شعر حاجی اقا


ماباید برای اقامه نماز برگردیم
باید به سنگرمان جهاد برگردیم
تا دشمن ما مصلح به نفوذ است
بایدبرای حفظ انقلاب برگردیم
غفلت ما خیانت به ایران است
باید با صلاح ایمان برگردیم
این دشمن مکاروحیله گر اینجا است
با عشق به خداو تلاش بر گردیم
اکنون درخانه ما نفوذ کاملی دارند
غفلت درست نیست باید برگردیم
شیطان وسوسه و هزاررنگ دارد
برای نابودی شیطان برگردیم
من با تو برادرم و هم رزم تو
ما یاسرعماریم  پس برگردیم
شعر اتحادرزمندگان - حاجی اقا 


همیشه دیدگانم غرق خون است
ازاین پس ایمانم سرنگون است
به عشقت بی قرارومست وبیمار
مراعقلی نیست اکنون مجنون است
اگرپیمانه ریزندعاشقان درجام وجودم
بدان این طوطی من بی زبون است
به هرمنزل رسیدم خیانت پیشه کردند
چوواردمی شوم آغشته به خون است

Wednesday 8 March 2017

دنیای بدی می بینم شب وروز
خسته ازآدم بیمارم شب وروز
ناله های سرد مانده بی جواب
کاش کاری می شدازروی صواب
دردمردم درد های ما نیز هست
نوبت ما می رسد فریادی هست
مانبایداز هم دور و تنها شویم
قطره های باران دردل صحرا شویم
این شعر بعداز برخورد امروز در مونترال یادم امد
استادحاکی عزیز زندگی گاهی لذت وگاهی درد است مدتی قبل کمک ایرانی می کردم تا رستوران باز کند خیلی دلسوزی کردم خسته و بیهوش از داربست افتادم و طرف چپ بدن و صدمه دید و بعد از ۸ ماه الان خوب شده اما همان رستوران خجالت کشید مابقی دستمزد من را بدهد یا بپرسند با حالت فلج در منزل خوب هستم یا نه..خانمی رفته بود انجا غذا بخورد ماشینش صدمه دید  گلگیر فرو رفته.. و نصیحت غلط همان رستوران دار خرج زیاد خرید قطعه دست دوم.. امده پیش من تا ماشین پوسیده را برایش تعمیر کنم نصب گلگیر دیدم انصاف نیست ماشین ۵۰۰ دلاری را ۱۵۰۰ دلار خریده خانم و با مکانیک دستمزد و خرج گلگیر و دستمزد من ..یک ۵۰۰ دلار بیشتر بدهد دستمزد من ۵۰ دلار است ان ایرانی مکانیک و نصیحت ایرانی ها گران بوده ...چرایک  زن تنها را مردم کمک نمی کنند و فکر می کنند طرف چون زن است باید سرکیسه بشود
باید غم هایمان را نفرین کنیم
جدا از من باشیم
و عشق راتقسیم کنیم
اگرلقمه نانی بدست أوریم
میان خود و کودکان تقسیم کنیم
نپرسیم فقیری به زشتی رفتارمان
بترسیم از ناله های روزگار
اگراین دست تهی گریه کرد
خدایش به سختی اندیشه کرد
چه شاید دل بیمار ما
به لطف وجودش گیرد شفا
خواب دیدم نورزیبایی بامن صحبت می کند
غمگین بودزدردکهنه ای دارد شکایت می کند
أنچه او فرمودبرمن غفلت و بدعهدی ایام بود
ازحکایت های زشت منافق گونه یاران بود

Tuesday 7 March 2017



از خواسته اید اشعار باوزن مطالعه کنم  حتما این کار را خواهم کرد به خدا استاد حالکی عزیز  دوست دارم راحت تر باشم هنرمند ازاد اما...اول من حافظه ام در جنگ اسیب دید گاز خردل خوردم..دوم از بچه گی زندگی سختی داشتم به عنوان مثال مادرم ۴۷ سال یا جوانتر فوت کرد بیماری کلیه داشت پدرم عصبی بود یک روز مادرم نفت را ریخت روی خودش تا خودکشی کند.من ندیدم مادر و پدر خدابیامرز من هرگز یریک سفره نشسته باشند...خواهرم پرید وسط ومادرم را گرفت تا خود را اتش نزند ....بعد برادرم در جنگ شهید شد و ناامید زدم خارج ویزای افتخاری هنری غرب را گرفتم مجبور شدم برای گرفتن سیتی زن کانادا کاریکاتور بکشم..شب ها مابین بی خانمان ها می خوابیدم..ولی هرچه تلاش کردم  اینجا راه من را می بندند.ادم هایی هستند مخالف ایران و اسلام انها اعتقاد دارند هر صدایی باید برعلیه ایران باشد....دیشب کتاب قواید شعر را دانلود کردم تا بخوانم حتما استاد عزیز مطالعه خواهم کرد شما و استاد اردشیر بزرگ نیا دهمچون برادر و پدری مهربان هستید ..و دزندگی من معجزه ای  کرده اید تا لااقل تنهایی را با اشعار بی نظم خودم پر کنم.. اگر جریان قوطی جمع کردن یا خوابیدن به زور داخل ماشین ۸۰ روز را بنویسم اسراییل اینجا ادم دارد..گروه های مثلا روشنفکر ما نفرت انگیز هستند پ ۷ ماه قبل بیهوش شدم از داربست افتادم کارگر ماهر ساختمان هستم..و خون ریزی مغز و دررفتن شانه و ترک سه دنده قفسه سینه داشتم انها رفته بودند بیمه بیکاری من را قطع کنند و کردند من بیهوش بودم در بیمارستان..تا در حال مردن در منزل تنها..استاد عزیز من ادم قوی هستم..و سمج در یاد گرفتن قول می دهم حتما مطالعه شعری و وزن و غیره را داشته باشم اگر عمری باشد اگر ایران شغل و منزل محقر داشتم در ایران می ماندم شما بزرگوارید غلام حسین حاجی اقا

Monday 6 March 2017




غم هایم همین امشب مهمانم  می شوند
تا به صبح من میرسم ویران ویران می شوم
صورتک های قشنگی در خواب می بینم
بوسه هایی از لب هوشیار یار می چینم
اسب زیبای من برای رفتنم آماده است
حس خوبی دارم اینجا غم بیگانه است
دستانش را به لطف وکرمش می بوسم
پس بدان  درروز روشن من تورا می جویم
هیچ دانی خوب رویان ازچه نازی میکنند
پیش ما چون می رسند شرمساری می کنند

Sunday 5 March 2017




ای وای برمن وای برمن
مادر قصه هایت کو
یادگارت کو
بس که خوابیدم دردامان تو
گوش من عادت داردمادر
به لالایی های تو
بس که بیدار مانده ای بالای سرم
خواب نمی اید چشمان ترم
سال ها می گذرد این کودک بیمارتو
انتظارت می کشد ای مادرم
انتظارت می کش ای مادرم
خواب نیستم در شهررویایی هوس
گونه های خیسم بهترین احساس من است
برگ ریزان می دهم جان دراین فصل حقیر
خواب نیستم مادر
بیا بالای سرم
شعر مادر-ح-حاجی اقا


خواب دیدم گلوی خونین غزال من
با خنده های گرگ آشتی می کند
در حکمت زمان و بودن و رفتن
وجدان من نمی خوابد دراین سیاهی شب
این لحظه های شوم
سخت می گذرد بر غزال من
این را بدان
خوابم نمی آید ززخم حقارت تو
اینجا عاقلان دیوانه ترند
من مانده ام و افسون زندگی
با این غزال مرده بردوشم چه می کشم
هر خنده های تو زهری است در کام من
جاری نمی شود محبتی از آبشاردلت
باید بدانی ای گرگ خطرناک شب پرست
پایان شبی تورا شکار می کنم
آفتاب زندگی می تابد به دشت ها
رقص غزال من آرزوی تست
خواب قشنگ تو همچون آرزو
پر می کشد در مرگ گرگ ها
شعر-شبی می بوسم  آرزو را-حاجی اقا

Saturday 4 March 2017



دوست داشتم قدرتی داشتم
برای گرفتن انتقام از تو
 می بستم چشمانم رابه روی لاله ها
و می ریختم نفرتم رادر باد انتقام
دوست داشتم عمر سوخته ام را
خرمنی سوزان کنم برجان دروغ گویان
شب پرستان بدانند
زبس ناله کردم در باغ استعمارشان
هیچ میوه ای شاخه هایم نداده است
دست کودکان یتیم من
یتیم نمی دانند جرمش چیست
جرم او تنهایی میان گرگ ها است
دوست دارم خواب وحشتناک من
طغیان کند روزی و بگیرد جان تورا
دوست دارم دفتر شعرم بسوزد در دامن
سرد نامهربان تو..
مونترال کانادا ۲۰۱۷/۰۴/۰۳
شعر انتقام از قلم- حاجی اقا

Friday 3 March 2017



دنیای نامردی است
مردمی درقبرها می خوابند و
مرده هایی در قصر
شاید این صبرخدا داستانی است
وعده های روز محشر قصه های تکراری است
خواب می بینند مردمان
خوشبختی خود را در خواب
کاردنیا دنیا نیست
روزگارم خوب نیست

Thursday 2 March 2017




خوابم نمی آید از غم تو ازاین شب سرد طولانی می بینم هرکس دشنه ای در دست دارد و می زند به بال کبوتران من نعش کبوتران من به خون نشسته است امام رضا کجایی ..دلم گرفته است هرقدمی برمی دارم باز زخمی دربال کبوترانم می بینم خسته ام امام رضا ..خسته.. اینجا سرزمین نامردان است بربام خانه های شان تخم کینه می کارند و در قلب سیاه خود دشنه ای ا می سازند خسته ام امام رضا ..خسته کبوترانم به حرم تو نمی رسند نمی دانم چه کنم در خون خود می خوانند تورابافریاد از این دشنه ها که پایانی ندارد از وقتی آمدم کانادا محیط ان را بسته و سرکوب گر و سیاسی می بینم نمی دانم این ها چرا مهاجر می پذرند چرا دنبال ما هستند اما کمکی نمی کنند اینترنت و تلفن و..کنترل می کنند همه جا سد جلوی ما می سازند تا پیشرفت نکنیم شعر کبوتران من و امام رضا



شهر مرده ها است ایران
هرکسی ساز مرگ خویش می زند
و پیمانه خون سر می کشند
در مرگ سهراب خویشتن
خوابم نمی برد از وعده های تو
رفتار مسموم آغشته به ریاکاری دلت
خوابم نمی برد از غم های مردمی که
دختران جوانشان موی سپید می کنند
در خنده های تو



مارا حقیقت تلخی است
که پیغام آشنا
زهری است برجام شراب آروزی من
در نامه های رسیده براین گذر بدان
مهری است برلبان سکوت من
صبری است بی انتها
اما امیدی است در نگاه غم
خاکی است همیشه خشکیده در فضا
روحی است رنجور ز مر گ قو
در برکه  کم آبی و عطش لحظه ای تو
این ماهی خشکیده در ساحل انتظار
داستان غم دل های ماندنی است
فریاد ساز غم آلود زندگی است
دیگر به سه تار غم نمی زنم
چون تاری نمانده است
ما را چه می شود
اشکی نیست براین نعش یار ما
از بس گریه می کنم در غم درد های تو
خونی جگر شود و دیده گانم کور

Wednesday 1 March 2017




انچنان در خویش غرق خویش منم
غافل ازاندیشه های نیک منم
چون به طوفانی بیافتم در شبی
فانوسی نیست برایم همچو مرهمی