Sunday 30 April 2017

چه هوایی به دلم سرزده است
نوبهاری به دلم سرزده است
شا دباش که خدا می خندد
کودکی پا به عالم زده است 

Saturday 29 April 2017



چه عصیانی دلم دارد ازاین چشمان شورانگیز
به جنگی می برد من را تنها با لشگرچنگیز
اگرصد تیردرجانم ببارند آن نامردان خون آشام
بدان هرگزپشیمانت نخواهم گشت ازاین میدان
چون من ادبیات نخوانده ام زحمت کشیده ایراد شعر را درست تر زیر ان تذکر بدهید تا بدانم چه کنم ممنون از محبت تان

Friday 28 April 2017



چون به کمترمیرسم بازهم قانع ترم
درکنارتوچه هستم ازخودهم کمترم
دیروقتی است اسب من بیداراست
راه سخت است ومن ایمن ترم
پس چه گویند لغزش ازدل دیده اند
با دل بیمارم ازاین همه سالم ترم
ناله های شب پیمان عشق ورازبود
چون به مقصد می رسم عاقل ترم
کوله بارم معرفت اندوخته ام ایمان بود
دل خوشم ازدیدنت چون ازهمه بالاترم
رازی گفته ای درگوش مردی بیمار
چون بیدارشدم دیدم ازهمه دیوانه ترم
تا توهستی در وجود شب های من
حاجیا بیدارباش وبدان کامل ترم

درپس پرده ابهام دلم نامه تست
باغم چه کنم خانه دل خانه تست
روزگاری است نفسم خفته به باد
بامن بنشین قصردلم کاشانه تست
توزمن دوری ومن خانه خرابم امشب
بریز جامی که جانم جانانه تست
دلبراسرووجودم چوشکست دراین باد
خانه ویران شدواین شمع پروانه تست


بامرگ خاموش پروانه های صبح
شمع درغربت غرور خودآنقدرگریست
که پایان یافت
دیدم شغالی آوازمی خواند و
کودکی درفقر می رقصد
خوابم آشفته می شود از خنده های تو
این دل شکست ازناقوس مرگ قو
باورکن صورتک ها می خندند برمن
دلم می خواهد پروازکنم با تو درآسمان
می ترسم از تنهایی خودم
ازاین سایه هایی که نامردی خواهندکرد
وقتی پشت می کنم به ماه
باعلتی می شکنم که دلیلی نیست
درمکانی که نمی شناسمش
صبرمن در کنارپروانه مرده ام
باغم شمع وجودم می سوزد

Thursday 27 April 2017




شب زنده ام به دامانت ای عزیز
خواب ندارم زدوریت ای عزیز
می ترسم آخرعمری زغم فنا شوم
بی تو چه غریبم وتنها ای عزیز
باهرچه توانم زغم فریاد می زنم
این قلب پاره پاره می شود ای عزیز
رودرروی چهره زیبای توچومرده ام
این مرده ازدرون ویرانه است عزیز
گویند خواب خوشی مرهم من است
درانتظاربوسه ات هنوز بیدارم ای عزیز
تمرین شعر

Wednesday 26 April 2017

میرودغصه من نم نم ازاین دیده تار
توچرا گریانی سرمن رفته به دار
خواب من گشت پریشان ز غمت
توچراحیرا نی تن من خفته بخواب
این خاکی که به عشق خون الود است
داستانی دارد که همه رفته به باد
رازهایی زدرون دل خود می جویم
چه توان کرد دودمانم رفته به باد

Tuesday 25 April 2017

امشب نگاه من چه مستانه می رود
آرام تر از توبه میخانه می رود
گرباورم کنی به عشوه های خود
بااین دل شکسته دیوانه می رود
راهی نبود که عاشق خطرنکرد
این آدم خسته به ویرانه می رود
درشهرشکوه می کنم ویارنیست
جامی بنوش اوهم مستانه می رود
تمرین شعر

Tuesday 18 April 2017

خوابم نمی برد مادر دلم گرفته است
دیده گانم راغم بزرگی گرفته است
شاید اگر خدا فرصتی دهد مرا
بشویم دیدگانم را در رود زلالی
که در آن ماهی های غمگینی را نمی بینم
از ترس مرغ ماهی خوار فریاد کنند
شاید دیگر ترسی نباشد از شب
من چه آزادشدم از این قفس
جائی که دیگر تخم کین نمی کارند و
قفس برای قناری ها نمی سازند
با مترسک ها می رقصم در خیال آرزو
تا شاید دلهره هایم را ندانند
کلاغ های شب پرست
در باغی قدم می زنم
که زنبوری داستان قشنگی
از راز های انگوردارد
باید پری هارا صدابزنیم
مثل گذشته ها در آرزوهایمان
باید نقاب صورتمان را بشکنیم
باید بدانیم حق با ما است
مثل رودی آشنا
در امتداد دانایی زمان
باید رنگی بزنیم خاطرات بد گذشته را
من هم چنان می پرسم بادرا
از گذر خاطرات ابر بارانی
حاجی اقا

Monday 17 April 2017

یادم باشد باصدای خوش باد
و نگاه خورشید که مهربان است بامن
یک سبد میوه تازه بچینم از این باغ قشنگ
یادم باشد خوبی هاراتقسیم کنم
نگران غم هایم نباشم
اگر وقت کم است
بدانم زندگی پرواز است مثل
رنگی است از آرزوهای وجودم
یادم باشد چمدانم رابردارم
سفری آغازکنم تا دیدن خوبی هایی
که دلم حصرت آن دارد
می بینم  خرگوشی می جهد
در چمن زارآرزو
و درختی می بوسد  آسمان را
چه هوای لطیفی
میوه های باغ دانایی مردم
طمع فهم بودن دارد
لبخند شیرین کودکی که می پرسد مرا
چمدانت چه قشنگ است آقا
من با لبخند و شکلاتی میدهم
دیگر ته دل لانه تنهایی من نیست
یادم باشد خنده خوب است
مهربانی خوب است
تا نفسی تازه کنم از فرار این بی هدفی
من هنوز هستم درجریان بودن
چمدانم پر شد از آرزوهای قشنگ
یک نفر با من است
سایه نیست خواب هم نیست
من هستم آغوشم بیدار است
با تو بودن به پرواز خوشی می اندیشم
که ندارد غم دل در کلبه متروک دلم
حاجی اقا-مونترال
خیال انگیز

مطلب خیلی ساده به ذهن من رسید گفتن مطرح کنم با دوستان. خداوند در قران کریم می گوید بخوانید من را تا اجابت کنم شما را اگرنمی فهمیم چون خداوند نمی خواهد ادم مغرور و خطرناک زیاد بداند چون می شود صدام حسین یا فرد خطرناک.. بنابر این در روند رشد فکری خداوند در مقابل هر عمل نیکو ی که انجام می دهیم یک امتیاز هوشی مثبت به ما می دهد  می شویم مثلا امیرکبیر و حافظ وسلمان فارسی وفرشچیان و.. نابغه..و اگر بخل و حسادت و جاسوس بازی وظلم و دستور و پول پرستی و کلا  ادم بدی  باشیم  یعنی شاگرد خوبی برای خداوند نبودیم و امتیازی هم نداریم

Sunday 16 April 2017



می ترسم امشبی تاصبح من رسواشوم
اونمی بخشد مرا بازهم خسته وتنها شدم
راه می بندد به من روزگارم  زار گشت
تاکجا کج می روم این چنین بی پرواشدم
کی به پایان می رسد ترس من از تنهائیم
درب رابگشای که من ازعشق تو رسوا شدم



امشب به عشق تورنجی کشیده ام
درنبودن توچه دردی کشیده ام
با من بیا که این قلب ویران است
بادیدگان خسته چه آهی کشیده ام
در مکتب رندان شهرتی نکودارم
دردفترشعرم چه سرابی کشیده ام
زین خسته گی های من وشراب تو
مستانه از خودم چه نقابی کشیده ام
وقت می رودوماراسرابی نیست
تادیروقت  چه انتظاری کشیده ام
تمرین شعر-حاجی اقا

Saturday 15 April 2017



درشبی تنها به اندوه ماه
می ستایم ماه تابان را در تنهایی خود
ماه بیدار است و هوشیار
در زمین نیست میان آدم هایی که
 با خنجری پریشان می زنند همدیگر را
دردستان آدمی نادان تبری می بینم
می زند بر ریشه خود
می پرسم ماه تابان را
در سکوتم و او می خندد برمن
به همراه باد می روم تا دشتی باز
آنجا که کاج هایش سبزی خودرادارند
قاصدک هایش  سرراه هم نمی کارند دامی
هیچ سوسماری مار نیست
و به عشق گل سرخ همه می خندند بر ماه
هیچ کس نمی فروشد بال پروانه ای را به هوس
باید امشب بروم با ماه
باید بمانم بربستر ابر هوس
وبگویم قصه تنهایی خود
خسته از آدم ها -حاجی اقا

Saturday 8 April 2017

OROVILLE DAM SPILLWAY 4/8/2017 by Iranian in Canada

می توانی پرواز کنی
ازاین قفس کوچک به بزرگتر
پروازکن ای نفرین شده



زندگی زیبااست
جایی که بهار است و
لاله هاس سرخ در آغوش هوس
دختری را به خواب خوش
این باغ دعوت خواهد کرد
حرف هایی چه قشنگ
یادگاری به نقش خورشید
وشبی که با لب ماه گفتگو می کردم
خسته از درخت بیدی
که هنوز قناری عاشقی را
روی شاخه های خود عاشق ندید
زندگی قایق کنار ساحل بود
که به امواج خروشان می خندید
آسمان آبی است
خانه ها یی را می بینم
با بامی چه بلند
مردمانی بر بام
قلب های انان به گرمی خورشید
می شود عاشق خوابی زیبا
من لاله سرخی دارم
دردامن تو و نگاهی به معنای هوس
شعر هوس-حاجی اقا-مونترال

Wednesday 5 April 2017

رویای من چه شیرین بود خوش بودم
ازچه امدی به خوابم تا ویرانه ام کنی
ای شمع بیرحم توباپروانه چه می کنی
با فتنه ای خود مرا ویرانه می کنی


نفرین خداوند و التماس ودعای من است
آنچه ماند از گناه هان گریه های من است
خویش رادرصف شرمساران تو می بینم باز
این خانه قشنگ همان قتل گاه من است
دورمی شوم زخود و نامردان حسودوکینه توز
وای برمن که وقت حساب وکتاب من است
یارب به من رحم کن و این ردای زشت
هرچه آنچه می کشم ازگناهان خود من است

Sunday 2 April 2017


باید فهمید
بایدلباسی نوداشت ازحکمت خدا
باارزوی سلامتی برای مردم داشت
باید خانه هارابا رنگ محبت زیبا کرد
باید گل های شمعدانی ها را
به نیت زیارت امام رضا آب داد
باید کودکی راصدازد
احوالش راپرسید لقمه نانی داد
باید نقاشی کرد دنیای قشنگ ساخت
وبرد سربازار تا خریداری باهوش
هوس کند عاشق بشود
باید برمزارمادرآب ریخت
دعا خواند گریه کرد
اینها خوب است
اینها آدم را می سازند
باید سلام کرد و بدون غرور راه رفت
اسم من باران است
متولد ابرها هستم
همسایه ماه وخورشید
من بالای سرابادی هستم
 انجا که مردم می خندند
باید نماز خواند تنها بود فکر کرد
باید خودپرسید من کجا خواهم رفت
آسمان مال من نیست
زمین جای غرورنیست
باید هوس کنم بخشنده گی را
و سلامی به رهگذران بدهم
باید مورچه ای راهم دوست داشت
کبوتری را دانه داد
باید دست پدر را بوسید
شاخه گلی خرید به مادرداد
من هنوز نوجوانم با قلبی پراحساس
من هنوز معمای زندگی را نمی دانم
باید گفت باید رفت باید خندید
من هم باید بروم
اسم من باران است
میان ابرها نزدیک خورشی وماه