نگاه سردساحل به قایق شکسته
نصیحت امواجی بود برپیکرش
پرنده ای غمگین بر لاشه ماهی مرده
داستان استقامت می خواند
عبورازخط آغازی بی انتها
فرار لحظه های تو
خواب خوش خوشبختی
دررویای خودگیسوان تورامی بافد
تابه عشق عروسی خوبان
جشن گل برپاکند
اما رویا هوس نبود
دردی بود بی پایان
سلامی بودبی جواب
رویاهوسی بود بی هدف
خوابی بود درانتظارشفا
سال ها می گذردتا این درد سنگین
دهان بازکند برمزارما
وتو با پرسشی که خودت پاسخ آن هستی
فریادخواهی زد دیوانگان چرا سفید می پوشند
No comments:
Post a Comment