Wednesday 3 May 2017



خواب ازسرعاشقان ربودی یارب
باما تو چه کرده ای خدایا یارب
این زلف پریشان تو بیمارم کرد
تنها شدم وآواره کوه وبیابانم کرد
ازهردرلطفی که سخن باز کنم
باز ماند عجب چگونه آغاز کنم
بی مهرتو این قلوب ماغمگین است
این سفره ما به نام تو رنگین است
با ما زدر لطف ومحبت تو درآی
رحمی توبکن به این مردان خدای
گردست من از دامن تو کوتاه است
یارب چه کنم این دل من گمراه است
امروزاگرتورابه غم می جویم
فردا که تورا دیده زجانم شویم
با من تو مکن بازی اسرارعجیب
این خسته دل است ورفتارنجیب
ترسم برسد زخودهمی دور شوم
ازراه تو بی ادب ولی دورشوم
حاجی توبیا دل مرا سوزاندی
خویشتن را توبه سویم خواندی
شعر-دوری از تو

No comments:

Post a Comment